بومهن . [ م َ هََ 
/ هََ ] (اِ) زمین لرزه  باشد که  بعربی ، زلزله  خوانند. زمین لرزه  باشد. (برهان ). زمین لرزه  و آنرا بعربی  زلزله  گویند. و از این  لغت  معلوم  میشود هن ، بمعنی لرزه  است . چه  بوم ، بمعنی  زمین  است . (آنندراج ) (انجمن  آرا). زلزله . (رشیدی ) (صحاح  الفرس ) (جهانگیری ). زمین لرزه . (اوبهی ). «بومهن » 
 ۞ از «بومهن » 
 ۞ ، زمین لرزه . اشپیگل  در کتاب  «عصر آریایی  ص 
68» کلمه  را مرکب  از بوم (زمین ) + مثنه  (حرکت ) دانسته  یعنی  حرکت  زمین . از فرهنگ  شاهنامه . (از حاشیه ٔ برهان  چ  معین ) 
: یکی  بومهن  خیزد از ناگهان 
بر و بومشان  پاک  گردد نهان . 
فردوسی .
برآمد یکی  بومهن  نیمشب 
تو گفتی  زمین  دارد از لرزه  تب . 
اسدی .
پر از بومهن  شد سراسر جهان 
ستاره  هویدا و گردون  نهان . 
اسدی .
از پریزت  چنان  بلرزد کوه 
که  زمین  بومهن  بلرزاند.
علی  فرقدی .
|| روده ٔ گوسفندی  را گویند که  از سرگین  پاک  نکرده  باشند. (برهان ) (انجمن  آرا) (آنندراج ) (ناظم  الاطباء).