اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بوی

نویسه گردانی: BWY
بوی . [ ب َ وی ی ْ ] (ع ص ) مرد گول . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). احمق . (معجم متن اللغة).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
بوی . (اِ) عطریات . (برهان ) (انجمن آرا). عطر و شمیم و عطریات و چیزهای معطر. (ناظم الاطباء). بو. (فرهنگ فارسی معین ). این کلمه با کلماتی چون ...
بوی سا. (اِ مرکب ) و بوی سای ؛ سنگی باشد که عطریات بر آن سایند. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). سنگ صلایه . (ناظم الاطباء). مداک . صل...
شب بوی . [ ش َ ] (اِ مرکب ) شب بو. نام گلی است و بیشتر کبودرنگ میباشد و سفید و الوان هم می شود و شبها بوی خوش کند و آن را گل گاوچشم نیزگویند...
می بوی . [ م َ/ م ِ ] (ص مرکب ) دارای بوی باده . که بوی می دارد.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
هم بوی . [ هََ ] (ص مرکب ) هم بو. رجوع به هم بو شود.
شاه بوی . (اِ مرکب ) بمعنی عنبر است . بعضی گویند از گاو بهم میرسد چنانکه مشک از آهو. (برهان ). عنبر باشد. (لغت فرس اسدی ) (صحاح الفرس ). و آن ...
پلی بوی. مردی غیر مسئول و خوشگذران، بخصوص شخصی متمول با این خصوصیّات اخلاقی. این واژه انگلیسی می باشد و در این زبان بصورت «playboy» املاء می گردد.
بوی رنگ . [ رَ ] (اِ مرکب ) گل سرخ که بعربی ورد گویند و آن صاحب بوی و رنگ نیکو است . (از برهان ) (آنندراج ). گل سرخ و ورد. (ناظم الاطباء).
پری بوی . [ پْری / پ ِ بُی ْ ] (اِخ ) ۞ قصبه ای است کوچک در ساحل رود لیم نزدیک سرحد بوسنی ، در شمال شرقی سنجاق طاش لیجه از ولایت قوصوه ...
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.