اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بهم

نویسه گردانی: BHM
بهم . [ ب ِ هََ ] (ق مرکب ) باهم . (شرفنامه ). باهم . همراه . (فرهنگ فارسی معین ). باهم و همراه یکدیگر و یکی با دیگری و یکی در میان دیگری . (ناظم الاطباء). باهم . جمعاً. با یکدیگر. فراهم . مجموع . گرد :
همه طرایف اطراف با تو بینم گرد
همه عجایب آفاق با تو هست بهم .

منجیک .


چو بینی مرا باسیاوش بهم
ز شرم دو خسرو بمانی دژم .

فردوسی .


برآویختند آن دو جنگی بهم
همان پهلوان و دگر پیلسم .

فردوسی .


سوی کاخ رفتند هر دو بهم
فرنگیس برجست دل پر ز غم .

فردوسی .


کند به تیر پراکنده چون بنات النعش
بهم شده سپهی را بگونه ٔ پروین .

فرخی .


همی روم سوی معشوق با بهار بهم
مرا بدین سفر اندر چه انده است و چه غم .

فرخی .


آب و آتش بهم بیامیزد
پالوایه ز خاک بگریزد.

عنصری .


همه کس به یک خوی و یک خواست نیست
ده انگشت مردم بهم راست نیست .

اسدی .


از آسوده گردان خنجرگزار
بهم حمله کردند چون سی هزار.

اسدی .


میوه های گرمسیری و سردسیری بهم باشد بسیار و مثل آن جایی دیگر نیست . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 130). گویند یکشب با شاپور بهم در جامه ٔ خواب خفته بود. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 62). و این سردی عارضی که سبب ابلهی و غفلت است سه گونه باشد یا سردی ساده باشد یا سردی و خشکی بهم باشد و یا سردی و تری بهم باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). آتشی آمده بود غله های ایشان را با باغ بهم سوخته بود. (قصص الانبیاء).
این جهان است خوب و زشت بهم
و آن جهان دوزخ و بهشت بهم .

سنایی .


هر دو بهم بیامدند. (کلیله و دمنه ).
در اندیشید از آن دو یار دلکش
که چون سازد بهم خاشاک و آتش .

نظامی (خسرو و شیرین ص 119).


نخواهم نقش بی دولت نمودن
من و دولت بهم خواهیم بودن .

نظامی .


جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست
گنج و مار و گل و خار و غم و شادی بهم اند.

سعدی .


در جام جهان چو تلخ و شیرین بهم است
این از لب یار خواه و آن از لب جام .

حافظ.


|| ترجمه ٔ نعم باشد. (برهان ) (آنندراج ). کلمه ٔ ایجاب یعنی بلی و آری . (ناظم الاطباء). || (ص مرکب ) متحد و منطبق : و مجتمع در نظرات کواکب موافق و بهم نباشند. (التفهیم ص 221). || تنگدل و محزون . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمرکب ) خشم و قهر و غضب . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
بهم . [ ب ُ ] (ع ص ، اِ) سواران و لشکر و کسانی که هیچ چیز نداشته باشند. (آنندراج ). || ستورهای خرد چون بره و بزغاله ونیز ج ِ ابهم . (آنندر...
بهم آور. [ ب ِ هََ وَ ] (نف مرکب ) آنکه فراهم میکند و مرتب می سازد و ترتیب میدهد. (ناظم الاطباء). || (ن مف مرکب ) تألیف کرده شده . (آنندراج...
بهم زده . [ ب ِ هََ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مخلوطشده . درهم شده . || واژگون شده و سرنگون و غلبه کرده شده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || غمگ...
بهم شدن . [ ب ِ هََ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برابر شدن . مساوی شدن : بهم شود بزبان برْت لفظ با معنی اگرْت جان سخنگوی با خرد بهم است . ناصرخسرو.-...
بهم زدن . [ ب ِ هََ زَ دَ ] (مص مرکب ) مخلوط کردن و زیر و رو کردن . (فرهنگ فارسی معین ). مخلوط کردن و بی ترتیب کردن و آشفته کردن . (ناظم الا...
بهم بسته . [ ب ِ هََ ب َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) بهتان و افترا. (آنندراج ).
بهم بستن . [ ب ِ هََ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بهم بستن دو چیز یا زیاده از آن . (آنندراج ). || دارا شدن . بهم زدن مالی . سرمایه بهم بستن : پول و...
بهم آمدن . [ ب ِ هََ م َ دَ ] (مص مرکب ) جمع شدن . گرد شدن . یکی شدن .بهم پیوستن دو چیز. سر بهم آوردن . (فرهنگ فارسی معین ). جمع شدن و بسته ...
بهم کردن . [ ب ِ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیوستن . جمع کردن . گرد کردن . فراهم آوردن : هر مال کز ولایت سلطان بهم کندبر لشکر و خزینه ٔ سلطان بر...
تشکیل شدن
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.