بی
نویسه گردانی:
BY
بی . (اِ) کرم وپروانه . (ناظم الاطباء). بید. (از اشتینگاس ). ظاهراًمصحف یا لهجه ای است «بید» را. و رجوع به بید شود.
واژه های همانند
۹۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۲ ثانیه
توجه واژه ای عربی است که پسوند پارسی ی به آن افزوده شده است و یک عبارت پارسی - عربی درست شده است. همتای پارسی ناب این است: بیداشتی (دری) ***فانکو آدین...
بی یکسوئی. بیطرفی. (منبع: واژه نامه زبان پاک احمد کسروی)
بی در کجا. مکان نا آشنا، غربت.*
* بنقل از لغتنامۀ هخدا (رجوع شود به «غربت»):
"غربت. || (اِ) جای دور از خانمان. آنجا که وطن مردنباشد. مقابل وطن. ...
بی لی زار. (اِخ ) سردارمعروف بیزانس (527 ق . م .) وی با گت ها در ایطالیا و ایرانیان جنگ کرد و در زمان همین سردار بیزانسی چندتن از اشکانیان ب...
بی پروائی . [ پ َرْ ] (حامص مرکب ) عمل و حالت بی پروا. رجوع به ماده ٔ قبل شود.
بی از آن . [ اَ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) بدون . بی آنکه : بی از آن کاید ازو هیچ خطا از کم و بیش سیزده سال کشید او ستم دهر ذمیم .ابوحنیفه ٔ اسکا...
بی فائدگی . [ ءِ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) بی فایدگی . بیهودگی . رجوع به بی فایدگی شود.
بی فرزندی . [ ف َزَ ] (حامص مرکب ) فرزند نداشتن . دارای فرزند نبودن :رقبة؛ بی فرزندی . ذیل ؛ بی فرزندی زن . (منتهی الارب ).
بی فرزانه . [ ف َ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + فرزانه ) مرادف بی دانش و قیاس . آنست که نافرزانه باشد. (آنندراج ). نادان و بی عقل . (ناظم ...
بی فایدگی . [ ی ِ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت بی فایده . بی فائدگی . بی مصرفی .