اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بی برگ

نویسه گردانی: BY BRG
بی برگ . [ بی ب َ ] (ص مرکب ) گیاهی که برگهایش ریخته باشد. درختی که برگ نداشته باشد. (فرهنگ فارسی معین ). || بمجاز، بی سروسامان مثل بینوا.(آنندراج ). بینوا. فقیر. محتاج . (فرهنگ فارسی معین ). درویش . فقیر. بی زاد و توشه . بی آذوقه :
همیشه ناخوش و بی برگ و بینوا باشد
کسی که مسکن در خانه ٔ دودر دارد.

ناصرخسرو.


بی برگ و بی نوا به خراسان رفت . (تاریخ بخارای نرشخی ص 112). گرگ و زاغ و شکال بی برگ ماندند. (کلیله و دمنه ).
این فضیلت خاک را زآن رو دهیم
زآنکه نعمت پیش بی برگان نهیم .

مولوی .


بهیکل قوی چون تناور درخت
ولیکن فرومانده بی برگ سخت .

سعدی .


- بی برگ و بر ؛ فقیر و محتاج . (ناظم الاطباء).
- بی برگ و رنگ ؛ ضایع و خراب :
به خانه درآی ار جهان تنگ شد
همه کار بی برگ و بی رنگ شد.

فردوسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.