اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بی بی

نویسه گردانی: BY BY
بی بی . (اِ) زن نیکو و خاتون خانه را گویند.(برهان ). اشکاسمی «بی بی » ۞ ، طبری «بی بی » ۞ ... اصلاً از ترکی شرقی است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). زن نیکو و کدبانوی خانه . (آنندراج ) (انجمن آرا). خاتون . (منتهی الارب ). زن نیکو. (اوبهی ). خانم . خاتون . خدیش بانو. کدبانو. بیگم . سیده آغا. ستی . (یادداشت بخط مؤلف ):
با زنش گفت خواجه کی بی بی
دل بر این نه که در جهان کیبی .

هاتفی .


شیوه ٔ اهل زمانه پیشه کن بگزین غلام
در حضر خاتون و بی بی در سفر اسفندیار.

انوری (از آنندراج ).


|| مادربزرگ . مادر مادریا مادر پدر. جده . (فرهنگ فارسی معین ). || بزر. تخم نوغان . (یادداشت بخط مؤلف ). || صورتی از صور ورق قمار. ورقی از قمار که بر آن صورت زنی منقوش است . (یادداشت بخط مؤلف ). در بازی ورق (گنجفه )، ورقی است که صورت زن (ملکه ) بر آن منقوش است . (فرهنگ فارسی معین ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
بی سر و بی سامان . [ س َ رُ ] (ص مرکب ) بی خانمان . دربدر. بی بضاعت : نفسی سرد برآورد ضعیف از سر دردگفت بگذار من بی سر و بی سامان را. سعدی .|| ...
بی سر و دلانه . [ س َ رُ دِ ن َ /ن ِ ] (ق مرکب ) بطور بی پروایان . (غیاث ) (آنندراج ).
بی زاق وزوق . [ ق ُ / زاق ْ ق ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) بی زاق و زیق . بی زاغ و زوغ . بی زاغ و زیغ. بی بچه و امثال آن . رجوع به «زاق و...
بی زاغ و زوغ . [ غ ُ / زاغ ْ غ ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) بی زاغ و زیغ. بی زاق و زیق . در تداول عامه بمعنی بی بچه و امثال آن . (از یادداش...
بی سر و سامان . [ س َ رُ ] (ص مرکب ) (از: بی + سر + و + سامان ) محتاج . مفلس . بی برگ و توشه . (آنندراج ). بینوا. || پریشان و مشوش . (ناظم ال...
بی سر و سامانی . [ س َ رُ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی سر و سامان . بیخانمانی . آوارگی . پریشانی : سر وسامانی از این بی سر و سامانی نیست ....
بی رسم و راه . [ رَ م ُ ] (ص مرکب ) بی طریق و آیین . بی قاعده و قانون . رجوع به رسم و راه شود.
بی خر و خاوند. [ خ َ رُ وُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) یعنی نه مالک چیزی و نه مملوک کسی . (آنندراج ).
بی دل و دماغ . [ دِل ُ دِ / دَ ] (ص مرکب ) (از بی + دل + و + دماغ ) مهموم . مغموم . گرفته . دلتنگ . بی حوصله . که حالی ندارد.
بی دنگ و فنگ . [ دَ گ ُ ف َ ] (ص مرکب ) (از: بی + دنگ + و + فنگ ) بی تشریفات . بدون برو بیا. بدون تجمل . بدون جاه و جلال . بی مشکل و گرفتار...
« قبلی ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ صفحه ۱۲ از ۱۵ ۱۳ ۱۴ ۱۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.