اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بی بی

نویسه گردانی: BY BY
بی بی . (اِ) زن نیکو و خاتون خانه را گویند.(برهان ). اشکاسمی «بی بی » ۞ ، طبری «بی بی » ۞ ... اصلاً از ترکی شرقی است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). زن نیکو و کدبانوی خانه . (آنندراج ) (انجمن آرا). خاتون . (منتهی الارب ). زن نیکو. (اوبهی ). خانم . خاتون . خدیش بانو. کدبانو. بیگم . سیده آغا. ستی . (یادداشت بخط مؤلف ):
با زنش گفت خواجه کی بی بی
دل بر این نه که در جهان کیبی .

هاتفی .


شیوه ٔ اهل زمانه پیشه کن بگزین غلام
در حضر خاتون و بی بی در سفر اسفندیار.

انوری (از آنندراج ).


|| مادربزرگ . مادر مادریا مادر پدر. جده . (فرهنگ فارسی معین ). || بزر. تخم نوغان . (یادداشت بخط مؤلف ). || صورتی از صور ورق قمار. ورقی از قمار که بر آن صورت زنی منقوش است . (یادداشت بخط مؤلف ). در بازی ورق (گنجفه )، ورقی است که صورت زن (ملکه ) بر آن منقوش است . (فرهنگ فارسی معین ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۱ ثانیه
راجی بی بی . (اِخ ) نام مادر سلطان محمود از فرمانروایان ناحیه ٔ جونپور هند، وی بعد از مرگ پسرش سلطان محمود بهیکن خان را بر تخت نشانید. واو ...
بی بی شیروان . [ شیرْ ] (اِخ ) دهی از دهستان آقابالی است که در بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس واقع است و دارای 600 تن سکنه است . (از فرهنگ ج...
بی بی گل مرده . [ گ ُ م ُ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان قلعه تل است که در بخش جانکی گرم سیر شهرستان اهواز واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهن...
بی بی شهربانو. [ ش َ ] (اِخ ) زیارتگاهی است در کوهی بجنوب شرقی تهران و گویند مرقد شهربانو دختر یزدجرد است . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به شهر...
کوشک بی بی چه . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز است که 962 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
ده نوحاجی بی بی . [ دِه ْ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت . واقع در 31هزارگزی جنوب خاوری سبزواران . دارای ...
ده نو بی بی فاطمه . [ دِه ْ ن َ طِ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت ،. واقع در 28هزارگزی جنوب خاوری سبزواران...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بی کوئی . (حامص مرکب ) مرادف بی کس و بی رفیق . (غیاث ). بی کسی ، و بی کس و کو مترادف با یکدیگرند. (آنندراج ).
بی گنائی . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) بیگناهی : بجرم چه راندی مرا از در خودگناهم نبوده ست جز بیگنائی . فرخی .و رجوع به بی گناهی شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۱۵ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.