اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بی جواب

نویسه گردانی: BY JWʼB
بی جواب . [ج َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) آنکه قابل جواب نباشد. (آنندراج ). بی پاسخ و غیرمقبول . (ناظم الاطباء). سخن که نتوان آنرا جواب گفت . (یادداشت بخط مؤلف ) :
عین صواب و مسئله بی جواب .

سعدی .


خجالت میکشم از نامه های بی جواب خود
که بار خاطر آن رخنه ٔ دیوار میگردد.

صائب (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.