اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بیحرمتی

نویسه گردانی: BYḤRMTY
بیحرمتی . [ ح ُ م َ ] (حامص مرکب ) بی احترامی . بی ادبی . خویشتن ناشناسی :
بدین بی عقلی و بیحرمتی که تو راست از بهشت بیرون کردند. (قصص الانبیاء). اگر بیحرمتی اندیشد انصاف از وی بتوان ستد. (کلیله و دمنه ).
کسی که گردن شیران شرزه درشکند
بگریه ٔ تو به بیحرمتی نگوید پخ .

سوزنی .


بیحرمتی بود نه حکیمی که گاه ورد
زند مجوس خواند و مصحف برابرش .

خاقانی .


تأدیب این تعدی و بی حرمتی و تعریک این خیانت و بی خویشتنی که کرد بحد اعتباررساند. (سندبادنامه ص 77).
به لطافت چو برنیاید کار
سر به بیحرمتی کشد ناچار.

سعدی .


و هیچ از بیحرمتی نگذاشت . (گلستان ).
تا بمن این همه خواری و استخفاف و بیحرمتی برسید. (تاریخ قم ص 254).
- بی حرمتی کردن ؛ : که از وی بسیار آزار داشت و بیحرمتیها کرد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). دست در گریبان دانشمندی زد و بیحرمتی همی کرد. (گلستان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
بی پیشوندی پارسی و حرمت واژه ای عربی است که پسوند پارسی ی به آن افزوده شده است: همتای پارسی این است: بیریزی birizi (کردی) ***فانکو آدینات 09163657861
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.