اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بیدین

نویسه گردانی: BYDYN
بیدین . (ص مرکب ) (از: بی +دین ) کافر و بیراه و بی مذهب . (آنندراج ). بی کیش و بی مذهب و ملحد. (ناظم الاطباء). کافر. بی کتاب . که دین ندارد. (یادداشت مؤلف ). آنکه دین ندارد. بی کیش . لامذهب . مقابل دیندار. زندیق . (مهذب الاسماء) :
بمن بر پس از مرگ نفرین بود
همان نام من پیر بی دین بود.

فردوسی .


گرانمایه کسری ورا یار گشت
دل مرد بیدین پرآزار گشت .

فردوسی .


نگون بخت را زنده بردار کرد
سر مرد بیدین نگونسار کرد.

فردوسی .


ای ملکی کز تو به هر کشوری
بهره ٔبیدینان گرم و عناست .

فرخی .


هیچ بیدین به زر او را نتوانست فریفت
ورچه شاهان جهان را بفریبند به زر.

فرخی .


رای را زنده تو بجهاندی و بزدودی همی
زنگ کفر از روی بیدینان به صمصام صقیل .

فرخی .


مرد را در دین روا باشد که جوید دین بعقل
بازگوی آخر که بیدین را علامت چیست پس .

ناصرخسرو.


خسیس است و بیقدر و بیدین اگر
فریدونش خالست و جمشید عم .

ناصرخسرو.


قاضی بیدین از ابلیس لعین پرفتنه تر است .

(گلستان ).


ترا با چنین علم و ادب که داری با بیدینی حجت نماند. (گلستان ).
مرا چه کار به ابن زیاد بیدین است
فرشته را چه سروکاربا شیاطین است .

؟


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.