اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بیزار گشتن

نویسه گردانی: BYZʼR GŠTN
بیزار گشتن . [ گ َ ت َ] (مص مرکب ) برگشتن . جدا شدن . دور شدن :
ز یزدان پرستنده بیزار گشت
وز او نام و آواز تو خوار گشت .

فردوسی .


|| متنفر گشتن . نفرت زده گشتن . متنفر شدن . کراهت و نفرت داشتن :
که بیزار گشتیم ز افراسیاب
نخواهیم دیدار او را بخواب .

فردوسی .


از دشمنش بیزار گشتم وز زمین و کشورش
روزی که بگریزد شقی از خواهر و از مادرش .

ناصرخسرو.


جمله گشتستند بیزار و نفور از صحبتم
همزبان و همنشین و هم زمین وهم نسب .

ناصرخسرو.


صوفی آنست کز تکلف و خواست
گشت بیزار یکره و برخاست .

سنایی .


|| تبری جستن . دوری گزیدن :
اگر گویی فلان کس داد و بهمان مرمرا رخصت
بدانجا هم فلان بیزار گردد از تو هم بهمان .

ناصرخسرو.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.