بیک
نویسه گردانی:
BYK
بیک . (حرف ) اصل کلمه ٔ لیک است و «باء» به «لام » بدل شده است . لیک . ولی . ولکن . لکن . ولیکن . اما. (یادداشت مؤلف ). در پارسی قدیم به امالت کسره ٔ باء و اکنون آن لفظ از زبانها افتاده ومهجورالاستعمال است و «باء» را به «لام » بدل کرده اند ولیکن میگویند. (از المعجم فی معاییر اشعارالعجم ).
واژه های همانند
۱۰۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
کوچک بیک . [ چ َ / چ ِ ب َ ] (اِخ ) صاحب مجالس النفایس وی را امیری بزرگ و صاحب شعر دلپذیر دانسته و این مطلع را از وی آورده است :هر برگ گل ...
ادهم بیک . [ اَ هََ ب َ ] (اِخ ) نام دو تن از شعرای ایرانی از مردم قزوین . اجداد یکی از آندو از زمان چنگیزخان از بزرگان ولایت قزوین بودند و...
الوغ بیک . [ اُب َ ] (اِخ ) رجوع به الغبیک و معجم المطبوعات شود.
پیری بیک . [ ب َ ] (اِخ ) برادر میرشیخ نورالدین از معاصران امیرتیمور گورکان : امیرتیمور گورکان در اُترار به سرای وی فرود آمده است . (حبیب السی...
بیک باغی . [ ب َ ] ۞ (اِخ ) دهی از دهستان قاقازاق بخش ضیأآباد قزوین است و 192 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
طغرل بیک . [ طُ رِ / رُ ب َ ] (اِخ ) (طغرل اول ) محمدبن میکائیل بن سلجوق بن دقاق ، ملقب به رکن الدین و الدوله ، المکنی به ابوطالب (429 تا 4...
شادی بیک . [ ب َ ] (اِخ ) (غیاث الدین ) از اولاد واحفاد جوجی خان پسر ارشد چنگیزخان از خانان دشت قبچاق . رجوع به تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 3...
شجاع بیک .[ ش ُ ب َ ] (اِخ ) بزرگترین پسر شجاع الدین ذوالنون ارغون (امیر). وی مدتی از طرف پدر حکومت قندهار داشت . رجوع به مجلد سوم حبیب الس...
صادق بیک . [ دِ ب َ ] (اِخ ) رجوع به صادقی کتابدار شود.
خلیل بیک . [ خ َ ب ِ ] (اِخ ) ابن زین الدین . او دوم حاکم از حکمرانان ذوالقدریه است که از سال 787 هَ . ق . تا788 هَ . ق . حکمرانی کرد. رجوع ...