اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بیک

نویسه گردانی: BYK
بیک . [ ب ِ ی َ / ی ِ ] (ق ) (از: ب + یک ) از یک . || با یک . (ناظم الاطباء) : چنانکه بتی زرین که بیک میخ ترکیب پذیرفته باشد. (کلیله و دمنه ).
- امثال :
بیک بانگ علم منه .
بیک پول سیاه نمی ارزد .
بیک پیاله مست است .
بیک جو نیرزد .
بیک حمله سپر میفکن .
بیک دست نتوان گرفتن دو به .
بیک کف دست سیرم (یا سیر است ) بیک کف دست گرسنه .
بیک گز دو فاخته زد .
بیک تیر دو نشان . (امثال و حکم دهخدا).
- بیک جمع ؛ جمعاً. معاً. باهم . (یادداشت مؤلف ) : و هر دو لشکر غلامان بیک جمع برفتندو امیران هر دو برابر عنان . (تاریخ سیستان ).
- بیک دندانه خندیدن و سخن گفتن و ناز کشیدن ؛ بیک وضع خندیدن و سخن گفتن و ناز کشیدن . (آنندراج ) :
در بهارستان یکرنگی بلند و پست نیست
ناز خار و گل بیک دندانه می باید کشید.

صائب .


اگر خارست اگر گل مایه ٔ خوشحالیی دارد
کلید قفل این منزل بیک دندانه می خندد.

صائب .


خار دیوار تو با نظارگی باغبان
از دلازاری بیک دندانه می گوید سخن .

صائب .


- بیک راه ، بیک ره ؛ یکبارگی . (ناظم الاطباء) :
بیک راه چندان گرفتار شد
که گیرنده را دست بیکار شد.

فردوسی .


دو لشکر بیک ره بهم برزدند
گهی گرز کین گاه خنجر زدند.

اسدی .


- || بیک ضربت . (ناظم الاطباء).
- بیک سو شدن ؛ اعتزال جستن . (یادداشت مؤلف ). انزواء. (تاج المصادر). تجنب . (دهار). انتباذ. (ترجمان القرآن ). اعتناز. (منتهی الارب ).
- بیک کنار نهادن ؛ کنایه از دور کردن . (آنندراج ). ترک کردن :
نهاده ست ظهوری هوای بوس وکنار
بیک کنار، ببوس و کنار سوگند است .

ظهوری .


- بیک نگاه ؛ غفلتاً. (یادداشت مؤلف ).
- بیک نیم نهاد ؛ یعنی نیم پرداخت و نیم تمام گذاشت . (از ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
علی بیک . [ ع َ ب َ ] (اِخ ) ابن قراعثمان . وی بعد از پدرش امیر قراعثمان ، بر دیاربکر حاکم بود و پس از او پسرش حسن بیک به حکومت آنجا رسید که ...
علی بیک . [ ع َ ب َ ] (اِخ ) چاکرلو. وقتی شاه اسماعیل صفوی پیش از رسیدن سلطنت برای زیارت مرقد جدش شیخ صفی الدین به اردبیل رفت ، این علی...
علی بیک . [ ع َ ب َ ] (اِخ ) ذوالقدرلو. وی پس از کشته شدن خلیل سلطان ذوالقدر، به امرشاه اسماعیل صفوی ، به حکومت آن شهر منصوب شد. (از حبیب ...
بیل بیک . [ بی ب َ ] (اِخ ) سیف الدین . (872 هَ . ق ./ 1467 م .) از ممالیک برجی مصر است . (طبقات سلاطین اسلام ترجمه ٔ اقبال ص 74).
اتش بیک . [ ] (اِخ ) محلی در مغرب میانه ٔ آذربایجان .
ولی بیک . [ وَ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار. سکنه ٔ آن 160 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
مسیب بیک . [ م ُ س َی ْ ی َ ب َ ] ۞ (اِخ ) نواده ٔ طهماسب قلی سلطان که از قبیله ٔ امام قلی خان سلطان بندرعباسی بود. از شعرای دوره ٔ صفوی و ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
میرم بیک . [ م َ رَ ب ِ ] (اِخ ) ازمردم تویسرکان و از کدخدایان معتبر آن دیار و از شعرای معاصر نصرآبادی (قرن یازدهم ) و شاعری ظریف و خوش طبع ب...
قایت بیک . [ ب ِ ] (اِخ ) رجوع به اشرف (قایتبای ) شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۱۱ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.