اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بیهده گو

نویسه گردانی: BYHDH GW
بیهده گو. [ هَُ دَ / دِ ] (نف مرکب ) مخفف بیهوده گوی :
دلْتان خوش کرده ست دروغی که بگویند
این بیهده گویان که شما از فضلایید.

ناصرخسرو.


نمیرود که کمندش همی برد مشتاق
چه جای پند نصیحت کنان بیهده گوست .

سعدی .


زبان ناطقه در وصف شوق او لال است ۞
چه جای کلک بریده زبان و بیهده گوست .

حافظ.


و رجوع به بیهده گوی و بیهوده گو شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.