پابند. [ ب َ ] (اِ مرکب ) آنچه بر پای دواب بندند. نوار یا طنابی که بر مچ ستور بندند وبه میخ استوار کنند. شکال . رِساغ . رِصاغ . || بندی که بر پای مجرم نهند. پاوَند. || (ن مف مرکب ) مقید و گرفتار. پای بند. مقابل مجرّد.
-
پابند چیزی بودن ؛ بدان تعلق خاطر و دلبستگی داشتن .
-
پابند چیزی شدن ؛ بدان موآخذ گشتن . بدان معاقب شدن
: عاقبت هر کسی ز پست و بلند
بجزای عمل شود پابند.
مکتبی .
-
پابند کردن ستور ؛ سکندری خوردن . رو رفتن . شخشیدن . تپق زدن . سر سم رفتن .