اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پاده

نویسه گردانی: PADH
پاده . [ دَ / دِ ] (اِ) گله ٔ خر و گاو. (برهان ) :
ماده گاوان پاده اش هر یک
شاه پرور بود چو پرمایون .

فرالاوی .


به غور چون تو بود پاده ای به یک من آرد
به هند چون تو بود یک رمه به یک آجل .

عمعق بخارائی (در هجو اُغُل ).


ز بهر جماع ۞ خران خر کلوکان
خرامان بخانه بری پاده پاده .

سوزنی .


|| چراگاه اسبان و شتران و گاوان . (برهان ). || چوب دستی درشت . عصای کلان . چماق . باهو :
در زیر بار زنگ همانا بکودکی
کردند... نش را ادب از پاده ٔ زرنگ .

سوزنی .


خصم در دست قهرت افتاده
پایها در رکاب چون پاده .

سنائی .


- کرد پاده ؛ باهوی کرد. چماق کردان :
کسی باید آنگه که تو باده خوردی
که آرد سوی مرز تو کرد پاده .

سوزنی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
پاده . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است به چهار فرسنگ ونیمی شمال و مغرب کازرون . || موضعی است به جنوب غربی سمنان .
پاده بان . [ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) گله بان . شبان . چوپان . || پاسبان . نگاهبان .
پاده سنگ . [ دَ / دِ س َ ] (اِ مرکب ) کلوخ کوب . تُخماق : مرا مقابل خصمان خویشتن بینی چو پاده سنگ بر سنگ و تل به پیش مغاک .سوزنی .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
ناصر دهستانی اردکانی
۱۳۹۸/۰۸/۰۷
0
0

در بعضی شهرهای مرکزی و شرق ایران: نهال، پاجوش یا همان ترکه ای که در پای درختی سبز می شود و از درخت اصلی بریده یا برای تکثیر جدا می کنند.


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.