اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پاره پاره

نویسه گردانی: PARH PARH
پاره پاره . [ رَ / رِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) به قطعات بسیار جدا و مقسّم شده . بسیار جای از هم دریده . پاره پار. پارپار. ریش ریش . تکّه تکّه . ممزوق . ممزّق . پارچه پارچه . شاخ شاخ . لت لت . لخت لخت . جذاذ. قطعه قطعه . از همه جا دریده :
کون چودفنوک پاره پاره شده
چاکرش بر کتف نهد دفنوک .

منجیک .


بتی که غمزه اش از سندان کند گذاره
دلم بمژگان کرده ست پاره پاره .

دقیقی (از لغت نامه ٔ اسدی ص 489).


بکردند چاک آن کیی جوشنش
بشمشیر شد پاره پاره تنش .

فردوسی .


یکی پاره پاره بگسترد مشک
نهاده بغربال بر، نان کشک .

فردوسی .


و مردمان کجات درآمدند و او را پاره پاره کردند. (تاریخ بیهقی ).
چون نار پاره پاره شود حاکم
گر حکم کرد باید بی پاره .

ناصرخسرو.


|| (ق مرکب ) اندک اندک . رفته رفته . کم کم : هر تدبیری که می اندیشم آنرا چون شکل حجابی میدانم و من پاره پاره آن حجاب را از خود دور میکنم . (کتاب المعارف ). از پس که مؤمن گردش کند پاره پاره ببیند اﷲ را. (کتاب المعارف ). تو پاره پاره معانی را میکش و استخراج میکن و تصور میکن . (کتاب المعارف ). چون تو ظاهر پاک داری ، پاره پاره باطن و دل تو پاک شود از سوداهای فاسد. (کتاب المعارف ).
- پاره پاره شدن ؛ تبعّض . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). تقطّع. تهزّع . تصرم . انعراث . (تاج المصادر بیهقی ). انصرام . تخرّز. تصدﱡع . بَحثَرَه . تمزَّع . تجزوّء. قطعه قطعه شدن . لخت لخت شدن . لت لت شدن . تکه تکه شدن . پارچه پارچه شدن . از همه جا دریده شدن . بسیار، جای از هم دریده شدن . بقطعات بسیار جدا تقسیم شدن . تجزّی . (دانشنامه ٔ علائی ).
- پاره پاره کردن ؛ تشذیب . تقطیع. (تاج المصادربیهقی ). تفصیل . تبعیض . (زوزنی ). صیر. صور. تهزیع. (تاج المصادر بیهقی ). تجزیه . تجزیت . تلحیب . خبرَقة. تبتیک . تخریق . جزء. (دهار). تخذیم . (منتهی الارب ). تمزیق . تصریم . پارچه پارچه کردن . تکّه تکّه کردن . قطعه قطعه کردن . از همه جا دریدن . بسیار جای از هم دریدن . لخت لخت کردن . لت لت کردن : چون هرون از خوارزم برفت دوازده غلام که کشتن وی را ساخته بودند بر چهارفرسنگی از شهر که فرود خواست آمد شمشیر و ناچخ و دبّوس در نهادند و آن سگ کافر نعمت را پاره پاره کردند.(تاریخ بیهقی ).
|| (اِ مرکب ) بخش بخش کردن .به قطعات بسیار جدا و تقسیم کردن : پس بفرمود تا محلّت ها را پاره پاره کردند و هر پاره به سرهنگی داد تا عمارت کردند. (مجمل التواریخ والقصص ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۰ ثانیه
پاره پاره زاده . [ رَ رَ دَ / دِ ] (اِخ ) مولی احمد... وفات او بسال 928 هَ . ق . بود. او راست تاریخ آل عثمان نظماً در بحر شاهنامه .
سنگ، آجر یا اجسام دیگری که در کفه سبک ترازو نهاده می شود تا با کفه سنگین ترازو برابر شود. عقلش پاره سنگ می برد یعنی دیوانه است، مشاعرش را از دست داده ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
صد و بیست پاره . [ ص َ دُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) قرآن که به یک صد و بیست مجلد جدا جدا جلد کرده باشند و در مجالس فاتحه و ترحیم قرائت کنند، و ه...
پاره لو مونیال . [ رِ ل ُ م ُ] (اِخ ) ۞ کرسی سن ولوآر از ناحیه ٔ شارُل بر ساحل راست بوربینس و ترعه ٔ سانتر دارای 7135 تن سکنه و راه آهن پ...
بند دل پاره شدن . [ب َ دِ دِ رَ / رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بسیار ترسیدن . || بسیار مشوش شدن . (فرهنگ فارسی معین ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.