اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پای برجای

نویسه گردانی: PAY BRJAY
پای برجای . [ ب َ ] (ص مرکب ) پابرجا. استوار. ستوار. پایدار. ثابت . مستقیم . راسخ . ایستاده . محکم . وطید. ثابت قدم :
چو گفتار پیران بران سان شنید
سپه را همه پای برجای دید.

فردوسی .


چو مهراب را پای برجای دید
بسرش اندرون دانش و رای دید.

فردوسی .


گرت باید که مرکزی گردی
زیر این چرخ دایره کردار
پای برجای باش و سرگردان
چون سکون و تحرک پرگار.

سنائی .


چو بینی که زن پای برجای نیست
ثبات از خردمندی و رای نیست .

سعدی .


- پای برجای بودن کسی را ؛ کار بسامان بودن او را :
بدو گفت هرمزد کاین رای نیست
که اکنون ترا پای برجای نیست .

فردوسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.