پز
نویسه گردانی:
PZ
پز. [ پ َ ] (نف مرخم ) مخفف پزنده و این لفظ چون مزید مؤخردر آخر بسیاری از کلمات درآید: آجرپز. آشپز. آهک پز.پاچه پز. پی تی پز. پلوپز. چای پز. چلوپز. حلواپز. حلیم پز. خاصه پز. خرجی پز. خرده پز. خشت پز. خشکه پز. خوراک پز. خوردی پز. دست پز. دستی پز. دیزی پز. دیگ پز (طباخ ). شُله پز. شیره پز. شیرینی پز. صابون پز. فرنی پز. قابلمه پز.قلیه پز (قلاء). کاشی پز. کباب پز. کله پز. کوزه پز. کوفته پز. کیپاپز. گچ پز. گِردَه پز. گنده پز. لواش پز. مزدی پز. هریسه پز. یخنی پز. || (ن مف مرخم ) پخته : ناپز. نیم پز. || در بعض کلمات مرکبه بمعنی به آب پخته آید چون آب پز: تخم مرغ آب پز. گوشت آب پز. || (اِ مص ) گاه بصورت مصدر استعمال شود: پخت و پز. || (فعل امر) امر است از پختن .
- امثال :
آنقدر بپز که بتوانی بخوری .
واژه های همانند
۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۰ ثانیه
چای پز. [ پ َ ] (نف مرکب ) چای پزنده . پزنده ٔ چای . چایچی . قهوه چی . چای فروش .
خشت پز. [ خ ِ پ َ ] (نف مرکب ) آجرپز. آنکه آجر می سازد : بینئی چون تنور خشت پزان دهنی چون تغار رنگرزان .نظامی .
خوش پز. [ خوَش ْ / خُش ْ پ ُ ] (ص مرکب ) خوش لباس . با لباسهای فاخر. مقابل بدپز. (این کلمه از خوش فارسی و پز ۞ فرانسه ساخته شده است ).
دست پز. [ دَ پ َ ] (ن مف مرکب ) دست پخت . با دست پخته شده . دستی پز: نان دست پز. || (نف مرکب ) آنکه نان در خانه پزد فروختن را نه در خبازی ...
دیگ پز. [ پ َ ] (نف مرکب ) آشپز. خوالیگر. طباخ . مطبخی . خوراک پز. پزنده . باورچی . قدار : شتربان و فراش با دیگ پزنبودند جز پیشکار علی . ناصرخسرو.م...
سخن پز. [ س ُ خَم ْ پ َ ] (نف مرکب ) نخاله گوی . (آنندراج ).
شله پز. [ ش ُ ل َ / ل ِ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه شله پزد.- نه نه خانم شله پز ؛ زنی مجهول الهویه یا زنی بی سروپا. پست ترین زن : نه نه خانم شله ...
شیره پز. [ رَ / رِ پ َ ] (نف مرکب ) دباس . که شیره پزد. که دوشاب پزد. (یادداشت مؤلف ).
خوزی پز. [ پ َ ] (نف مرکب ) پزنده ٔ خوزی . کوفته پزنده .
دیزی پز. [ پ َ ] (نف مرکب ) آبگوشت پز. پی تی پز. آنکه در دیزی آبگوشت پزد فروختن را. (یادداشت مؤلف ).