اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پلپل

نویسه گردانی: PLPL
پلپل . [ پ ِ پ ِ ] (اِ) ۞ فلفل . و فلفل معرب آن است . (برهان قاطع). از ابزار دیگ است و از آن سپید و هم سیاه باشد گرم و خشک است و پلپل سفید قوی تر از سیاه است . (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). یکی از ادویه است که در طعام بکار میبرند : و از وی [ اورشفین به هندوستان ] پلپل و نیزه بسیار خیزد. (حدود العالم ). بنزدیک ایشان کوهی است بر او خیزران و دارنیزه و پلپل و جوز هندی بسیار روید. (حدود العالم ). و از آنجا [ از ملی به هندوستان ] دارنیزه و پلپل بسیار خیزد. (حدود العالم ). [(زحل دلالت دارد بر ] پلپل و شاه بلوط. (التفهیم ).
نگار من چو حال من چنان دید
ببارید از مژه باران وابل
توگفتی پلپل سوده بکف داشت
پراکند او ز کف بر دیده پلپل .

منوچهری .


گر سرکه چکاندت کسی بر ریش
بر پاش تو بر جراحتش پلپل .

ناصرخسرو.


ریزه آبی دادشان گیتی و ایشان بر امید
ای بسا پلپل که در چشم گمان افشانده اند.

خاقانی .


خاصیت کافور مجوئید ز پلپل .

سلمان ساوجی .


- پلپل خام ؛ فلفل سفید را گویند.
- پلپل دراز ؛ عرق الذهب ، دارپلپل . دارفلفل . (تاج العروس ). دارفلفل ؛ پلپل دراز است . (منتهی الارب ).
- پلپل سپید ۞ ؛ فلفل ابیض . دانج ابروج . قرطم هندی .
- امثال :
پلپل یا فلفل به هندوستان بردن ؛ نظیر: زیره به کرمان بردن . رجوع به امثال و حکم شود.
گل آورد سعدی سوی بوستان
بشوخی و فلفل به هندوستان .

سعدی .


هنر بحضرت تو عرضه داشتن چون است
چنانکه بار به هندوستان بری پلپل .

ابن یمین .


و نیز رجوع به فلفل شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۵ ثانیه
پلپل . [ پ ِ پ ِ ] (اِخ ) نام موضعی است در شمال شرقی بختیاری . (فارسنامه ٔ ناصری ).
پلپل مشک . [ پ ِ پ ِ م ُ / م ِ ] (اِ مرکب ) مشک دانه را گویند و آن دانه هائی باشد سیاه رنگ که بوی مشک دهد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.