اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پوست دریدن

نویسه گردانی: PWST DRYDN
پوست دریدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) پاره کردن پوست . چرم دریدن :
خدادوست را گر بدرند پوست
نخواهد شدن دشمن دوست دوست .

سعدی .


بتا جور دشمن بدردش پوست
رفیقی که بر خود بیازرد دوست .

سعدی .


عیب پیراهن دریدن میکنندم دوستان
بی وفا یارم که پیراهن همیدرم نه پوست .

سعدی .


دشمن که نمیخواست چنین کوس بشارت
همچون دهلش پوست بچوگان بدریدیم .

سعدی .


سر نتوانم که برآرم چو چنگ
ور چو دفم پوست بدرد قفا.

سعدی .


|| پوست دریدن کسی را؛ سخت بد او گفتن . غیبت او کردن :
غنی را بغیبت بدرند پوست
که فرعون اگر هست در عالم اوست .

سعدی .


جهاندیده را هم بدرند پوست
که سرگشته ٔ بخت برگشته اوست .

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
پوست درهم دریدن . [ دَ هََ دَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از طعن زدن و نکوهش کردن و غیبت کردن و عیب گرفتن : خلق را پوست چه در هم درم از بیمغ...
پوست بر تن دریدن . [ ب َ ت َ دَ دَ ] (مص مرکب ) پوست بر تن شکافتن : خون ز غیرت بر وجودم پوست بر تن می دردتا لب زخم که را تیغش دگر سیراب...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.