پی
نویسه گردانی:
PY
پی . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) ریع (در گندم و آرد وجز آن ). قوه ٔ کش آمدن . کشش . چسبندگی و قوت : این خمیر پی دارست ؛ چسبندگی و کشش دارد. گندمی پی دار؛ دارای قوت کش آمدن ، باریع. این آرد پی ندارد؛ بی کشش است .
واژه های همانند
۲۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
پی درپی . [ پ َ / پ ِ دَ پ َ / پ ِ ] (ق مرکب ) ۞ پیاپی . یکی پس دیگری . متواتر. علی الاتصال . (آنندراج ). مسلسل . دَمادَم . متعاقب یکدیگر. متتاب...
پی پیشی . (اِ) پی پیش . گربه در تداول کودکان .
پی پینگ . [ پ ِ پی ] (اِخ ) ۞ نام قدیم پِکن پایتخت قدیمی چین . امروزه کرسی (هوپه )، در جوار دیوار عظیم چین ، دارای 800000 تن سکنه و رصدخا...
پی برپی . [ پ َ / پ ِ ب َ پ َ / پ ِ ] (ق مرکب ) قدم برقدم . اثر قدم بر اثر قدم ، و آن کنایه از متعاقب رفتن است . (آنندراج ).
پی پیسترل .[ رِ ] (فرانسوی ، اِ) ۞ نوعی شب کور کوچک و قهوه ای رنگ با گوشهای کوچک و نوک تیز.خفاش . در آسیا و اروپا و شمال آفریقا فراوان است .
پی اندرپی . [ پ َ / پ ِ اَ دَ پ َ / پ ِ ] (ق مرکب ) یکی بدنبال دیگری . متصل . (فرهنگ شعوری ج 1 ص 255). پیاپی .
پی پی خاتون . (اِخ ) نام محلی در 204500گزی بوشهر میان بطانه و بندر دیر.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ز پی . [ زِ پ َ / پ ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) مخفف از پی . از عقب . پس از. بدنبال . در عقب . برای . بجهت . ازبهر : بر همه شاهان ز پی این جمال قرع...
در پی . [ دَ پ َ / پ ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) ۞ در پس . در عقب . (آنندراج ). در دنبال . در اثر. (ناظم الاطباء). بر اثر: عَقر؛ در پی شکارافتادن . (ا...