اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پی

نویسه گردانی: PY
پی . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) ۞ ردّ. ایز. اثر. نشان . اثر پای . ردپا.اثر پای بر زمین . نشان و داغ پای بر زمین : زکریا علیه السلام از شهر بگریخت ... خلق از پس وی سربیرون نهادند و بر در شهر درختی بود... زکریا به آن درخت درشد، ایشان پی همی آوردند چون به آنجا رسیدندگفتند ندانیم اکنون کجا شد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
چو از دشتبان آن سخنها شنید
بنخجیرگه بر پی شیر دید.

فردوسی .


چنین گفت کایدر ز خرد و بزرگ
نباید که ماند پی شیر و گرگ .

فردوسی .


درازا و پهنای آن دشت پاک
همه بد پی گله بر روی خاک .

فردوسی .


چنین گفت کامشب شکار می است
که از شیر بر خاک چندین پی است
که فردا بباید مرا شیر جست
بخسبید شادان دل و تندرست .

فردوسی .


بکوشید چندی نیامدش سود
که بر باره ٔ دژ پی شیر بود.

فردوسی .


چو خورشید تابان بگنبد رسید
بجایی پی گور و آهو ندید.

فردوسی .


بدان خو مبادا که مردم بود
چو باشد پی مردمی گم بود.

فردوسی .


خوک چون دید بدشت اندر تازه پی شیر
گرش جان باید زآنسو نکند هیچ نگاه .

فرخی .


بکشت آنهمه مرغ و کند آب و نی
ندید از ددان هیچ جز داغ پی .

اسدی .


پی کور کنان حریف جویان
زآنگونه که هیچکس ندانست .

انوری .


روباه وار بر پی شیران نهند پی
تا آید از کفل گه شیران کبابشان .

خاقانی .


روز آمد و روز شد جهان را
کس یک پی کاروان ندیده ست .

خاقانی .


دو گرگ جوان تخم کین کاشتند
پی روبه پیر برداشتند.

نظامی .


به آیین غلامان راه برداشت
پی شبدیز شاهنشاه برداشت .

نظامی .


پی غولان درین بیغوله بگذار
فرشته شو قدم زین فرش بردار.

نظامی .


سواران همه شب بتک تاختند
سحرگه پی اسب بشناختند.

سعدی .


فریبنده را پای در پی منه
چو رفتی ودیدی امانش مده .

سعدی .


کرده بودند پی ز دنیا گم
سید قوم بود خادمهم .

اوحدی .


مسکین دل من گم شد و من در طلب وی
بردم بکمانخانه ٔ ابروی تواش پی .

سلمان ساوجی .


میگذرد خیال او روز و شبم بچشم و دل
برطبقات چشم و دل هان پی پای تازه بین .

سلمان ساوجی .


- پای بر پی نهادن ؛ متابعت و پیروی . (برهان ). تجسس کردن . (حاشیه ٔ بوستان ) :
فریبنده را پای بر پی منه
چو رفتی و دیدی امانش مده .

سعدی .


- پی گم کردن ؛ بغلط افتادن :
نیمشب پی گم کنان در کوی جانان آمدم
همچو جان بی سایه و چون سایه بیجان آمدم .

خاقانی .


- پی گم کردن بر کسی ؛ او را بغلطانداختن ، ایز گم کردن . رجوع به پی گم کردن شود.
|| اثر. نشان . تفیئة :
تویی آنکه نبود هماورد تو
نیابند شیران پی گرد تو.

فردوسی .


بدیشان چنین گفت شاه جهان
که هرگز پی کین نگردد نهان .

فردوسی .


جهاندار چون گشت با داد جفت
زمانه پی او نیارد نهفت .

فردوسی .


- پی غلط کردن ؛ باشتباه افتادن :
پی غلط کرده چو خرگوش همه شیردلان
راه تنها شده تا کعبه بتنها بینند.

خاقانی .


از آن ره بجایی نیاورده اند
که اول قدم پی غلط کرده اند.

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۱ ثانیه
پی راکاوا. [ پ َ ] (اِخ ) ۞ محلی از آلپ ماریتیم ، از بلوک لوسرام (ناحیه ٔ نیس ). دارای ایستگاه سنجش ارتفاع .
پی ریختن . [ پ َ / پ ِ ت َ ](مص مرکب ) بنیاد نهادن . پی افکندن . بنیان گذاردن .
پی استوار. [ پ َ / پ ِ اُ ت ُ ] (ص مرکب ) که دارای پی و عصب محکم است : معزی ؛ مرد درشت و پی استوار. (منتهی الارب ).
پی افزاره . [ پ َ/ پ ِ اَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) ستون (؟) : پی افزاره سیمین و زرین زده درون مشک و بیرون به زر ۞ آژده .اسدی .
پی آوردن . [ پ َ وَ دَ ] (مص مرکب ) دنبال کردن نشان پای . برداشتن ایز : زکریا به آن درخت درشد، ایشان پی همی آوردند چون به آنجا رسیدند،گ...
پی پلامور. [ ] (اِ) بهندی دارفلفل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
پی پرکرده . [ پ َ / پ ِ پ ُ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کره اسب و خر قوی شده و جز آن دو. || کنایه است از زیرک و مجرب . (فرهنگ نظام ). مرد کا...
پی تاگراس . [ گ ُ ](اِخ ) ۞ از مردم لاسدمون ، از سرداران یونانی و فرمانده سی وپنج کشتی که در ایسوس به کورش اصغر ملحق شد. (ایران باستان ج...
پی تاگراس . [ گ ُ ] (اِخ ) فرزند اِوُاگراس ، از سرداران یونان . (ایران باستان ج 2 ص 1125).
پی برنده . [ پ َ / پ ِ ب َرَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه پی برد. آنکه دریابد. که مطلع شود. که آگاهی یابد. ملتقص . (منتهی الارب ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.