اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پیره سر

نویسه گردانی: PYRH SR
پیره سر. [ رَ / رِ س َ ] (ص مرکب ) پیرسر. صاحب موی سفید. دارای موی کافورگون . سالخورده :
یکی پیره سر بود هیشوی نام
جوان مرد و بیدار و با فرّ و کام .

فردوسی .


پدر پیره سر شد تو برنادلی
ز دیدار پیران چرا بگسلی .

فردوسی .


پدر پیره سر بود و برنا دلیر
ببسته میان را بکردار شیر.

فردوسی .


چو کاوس شد بی دل و پیره سر
بیفتاد ازو نام و فر و هنر.

فردوسی .


چرا بایدم زنده با پیره سر
بخاک اندرافکنده چندین پسر.

فردوسی .


|| سالخوردگی . پیری :
جهاندیده گودرز با پیره سر
نه پور و نبیره نه بوم و نه بر.

فردوسی .


همان شاه لهراسپ با پیره سر
همه بلخ ازو گشت زیر و زبر.

فردوسی .


چنین گفت گودرز با پیره سر
که تا من بمردی ببستم کمر.

فردوسی .


ابا پیره سر تن برین رزمگاه
بکشتن دهم پیش ایران سپاه .

فردوسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.