اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تازه رخ

نویسه گردانی: TAZH RḴ
تازه رخ . [ زَ / زِ رُ ] (ص مرکب ) روی گشاده . خوشرو. گشاده رو. تازه رخسار. تازه روی . خوشروی :
در باغ بگشاد پالیزبان
بفرمان آن تازه رخ میزبان .

فردوسی .


بدو گفت بهرام تیره شبان
که یابد چنین تازه رخ میزبان ؟

فردوسی .


کُه کن و بارکش و کارکن و راه نورد
صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز.

منوچهری .


ما سیکی خوار نیک ، تازه رخ و صلحجوی
تو سیکی خوار بد، جنگ کن و ترشروی .

منوچهری .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.