اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تاش

نویسه گردانی: TAŠ
تاش . (حرف ربط + ضمیر) (مخفف «تااش ») تا او را. (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید الفضلاء). تا خود. (مؤید الفضلاء) :
جوان تاش پیری نیاید به روی
جوانی بی آمرغ نزدیک اوی .

ابوشکور.


که بی خاک و آبش برآورده ام
نگه کن بدو تاش چون کرده ام .

دقیقی .


بفرمود پس تاش برداشتند
بخواری ز درگاه بگذاشتند.

فردوسی .


بفرمود پس تاش بیجان کنند
برو بر دل و دوده پیچان کنند.

فردوسی .


هرکه او صیدگه شاه ندیده ست امروز
بنداند بخبر تاش نگوئی بخبر.

فرخی .


تاش به حوا ملک خصال همه اُم
تاش به آدم بزرگوار همه جد.

منوچهری .


چند چو رعد از تو بنالید دعد
تاش بخوردی بفراق رباب .

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 39).


بوالعجبی ساز در این دشمنی
تاش زمانی بزمین افکنی .

نظامی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
طاش گدوک . [ گ َ ] (اِخ ) موضعی است در جنوب تخت بنواحی شمالی بورد لیسک .
طاش فراش . [ ش ِ ف َرْ را ] (اِخ ) رجوع به تاش فراش شود.
طاش کبری زاده . [ ک ُ را دَ / دِ ] (اِخ ) از فضلای نامی کشور ترکیه است که در قرن دهم میزیسته .وی را کتابی است بنام شقائق النعمانیة فی علم...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.