تبر
نویسه گردانی:
TBR
تبر. [ ت ِ ] (اِخ ) یاقوت مینویسد: منطقه ای از سودان و معروف به «بلاد التبر». زر خالص بدان منسوب و آن در جنوب مغرب واقع است . بازرگانان از سجلماسه به غانه که شهری در حدود سودان است میروند و مهره های شیشه ای کبود و نمک و عقدها از چوب صنوبر و دستبرنجن ها و حلقه و انگشتریهای مسی بر شترهای قوی هیکل بار کرده با خود میبرند و برای گذشتن از آن بیابان بی آب و علف آب بسیاری از شهرهای لمتونه حمل می کنند و پس از رنج فراوان خود را به غانه میرسانند و از آنجا راهنمایان و مردمان خبره که در کار معامله دستی دارند با خود برداشته به تپه ای میرسند که میان ایشان و اصحاب تبر قرار دارد. در این جا طبل های خود رابصدا درمی آورند. اصحاب تبر که در زیرزمین ها عریان بسر میبرند، صدای طبل ها را شنیده بسوی تپه میروند. دراین وقت بازرگانان مال التجاره ٔ خود را بر سر تپه گذارده از آن محل دور میشوند. و سیاهان بدانجا رفته درکنار هر قسمتی از مال التجاره مقداری زر نهاده از آنجا دور میشوند. دیگر بار، بازرگانان بدانجا رفته بقیمت زر آنان مقداری مال التجاره باقی می گذارند و زر و مازاد مال التجاره را برمیدارند و میروند. بدین طریق هیچگونه ملاقاتی بین تجار و آنان روی نمی دهد. یاقوت گوید: حال گمان دارم که از شدت گرما حیوانی در آن حدود یافت نشود و میان این منطقه و سجلماسه سه ماه راه است . ابن الفقیه گفته است که زر در شنزارهای این منطقه چنان روید که جزر (زردک ) و آن را هنگام سر زدن آفتاب برمیگیرند، و نیز گوید خوراک اهل این منطقه ذرت ونخود و لوبیا و لباس آنان پوست پلنگ است . (از معجم البلدان ج 2 ص 360). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
تبر. [ ت َ ب َ ] (اِ) محمد معین در حاشیه ٔبرهان آرد: پهلوی «تبرک » ۞ ، ارمنی «تپر» ۞ ، کردی «تفر» ۞ ، «تویر» ۞ ، بلوچی «تپر» ۞ ، «توار» ۞ ...
تبر. [ ت ِ ] (اِ) نام مرغی است . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 298 الف ). تِبْر و تَبْر، نام یک نوع مرغی . (ناظم ال...
تبر. [ ت َ ] (ع مص ) شکستن . (تاج المصادر بیهقی ). هلاک کردن . (از اقرب الموارد). شکستن و هلاک کردن . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج )...
تبر. [ ت ِ ] (ع اِ) طلا و نقره یا ریزه ٔ آنها پیش از آنکه ریخته باشند و چون بریزند زر و نقره باشند. یا آنچه که از کان برآرند پیش از گداختن ...
تبر. [ ] (اِخ ) (قلعه ٔ...) حمداﷲ مستوفی آرد: قلعه ٔ تبر بر سه فرسنگی شیراز است بطرف جنوب مایل بمشرق ، بر کوهی است که با هیچ کوه پیوسته نیس...
تبر. [ ت ُ ب ُ ] (اِخ ) آبی است به نجد از دیار عمروبن کلاب به منطقه ای که «ذات النطاق » نامیده میشود و نزدیک آن موضعی است که «نبر» (با ن...
قلعه تبر. [ ق َ ع َ ؟ ] (اِخ ) بر سه فرسنگی شیراز است به طرف جنوب مایل به مشرق و بر کوهی است که به هیچ کوه پیوسته نیست و بر آنجا چشمه...
تبر مانده . [ ] (اِخ ) (قلعه ٔ ...) ۞ بنا به نقل خواندمیر از قلاع حوالی دهلی : در سنه ٔ 637 هَ . ق . ... سلطان رضیه ... عنان یکران بصوب دهل...
تبر اخشیدی . [ ت ِ اِ ] (اِخ ) یکی از امراء متنفذ سلسله ٔ اِخشیدان که در زمان «کافور» بوده است ، با ممالیک کافوری مقابله کرد و مغلوب شد و گری...
طبر. [ طَ ](ع مص ) برجستن . || پنهان گردیدن . || جهیدن اسب بر ماده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).