تبن
نویسه گردانی:
TBN
تبن . [ ت َ ب ِ ] (ع ص ) زیرک و باریک بین . (قطر المحیط). نعت است از تَبَن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). باریک بین و ریزکار و زیرک . (ناظم الاطباء). || بازی کننده بدست خود به هر چیز. (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
تبن . [ ت َ / ت ِ ] (ع اِ) کاه . (دهار) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کاه خشک . (غیاث اللغات ) (مه...
تبن . [ ت َ ] (ع مص ) کاه دادن کسی را. (تاج المصادر بیهقی ). کاه دادن ستور را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطبا...
تبن . [ ت َ ب َ ] (ع مص ) زیرک شدن . (تاج المصادربیهقی ) (از اقرب الموارد). زیرک و باریک بین شدن در امور. (از قطر المحیط). زیرک و باریک بین و...
تبن . [ ت ُ ب ُ ] (اِ) شوره زار و زمین بی گیاه . (ناظم الاطباء). اشتینگاس این لغت را بهمین معنی و با تردید ذکر کرده و شعوری بنقل از شرفنامه ...
تبن . [ ت ُ ب َ ] (اِخ ) نصر گوید: موضعی است به یمان از مخلاف لحج و سیدحمیری درباره ٔ آن گوید:هلاّ وقفت علی الاجراع من تبن و ماوقوف کبیرالس...
تبن مکی . [ ت ِ ن ِ م َک ْ کی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رستنی باشد که آن را به عربی اذخر گویند و بهترین آن مکی است و خلال مأمونی همان ...
رماد تبن الباقلا. [ رَ دِ ت ِ نُل ْ ق ِ ] (ع اِ مرکب ) خاکستر چوب باقلا. داروئی است . صاحب اختیارات گوید: وقتی که تربود و خاکستر آن ضماد کنند ...
طبن . [ طَ ب َ ] (ع اِمص ) زیرکی . (منتهی الارب ). طبانة و طبانیة و طبونة مثله . (آنندراج ).
طبن . [ طَ / طَ ب َ ] (ع مص ) فروپوشیدن آتش را تا نمیرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آتش در زیر خاکستر پنهان کردن تا نمیرد. (تاج المصادر بیهقی ...
طبن . [ طَ ] (ع مص ) طبانة. طبانیة. طبونة. زیرک شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). دانا گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).