اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تبوء

نویسه گردانی: TBWʼ
تبوء. [ ت َ ب َوْ وُءْ ] (ع مص ) جای گرفتن .(زوزنی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). فرود آمدن و مقیم شدن در مکانی . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حدیث : من کذب علی ّ متعمداً فلیتبوءْ مقعده من النار. || قادرشدن مرد بر اهل خود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
تبو. [ ت َ وْ] (ع مص ) غزا کردن و غنیمت گرفتن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (المنجد) (ناظم الاطباء).
تبو. [ ت َ ] (اِخ ) نام جایی که در آن آسیایی است و گویند آن را یونس پیغمبر بنا کرده و چون نام او را ببرند آسیا در حرکت آمده و آرام میگردد...
طبو. [ طَب ْوْ ] (ع مص ) خواندن . یقال : طباه الیه طبواً؛خواند او را بسوی وی . (منتهی الارب ) (زوزنی ). || برگردانیدن کسی را از کاری : طباه ع...
تب و تاب . [ ت َ ب ُ ] (ترکیب عطفی ، از اتباع ) تف و تاب . تاب و تب . رنج و سوز. سوز و گداز. رجوع به تاب و تب ، و تف شود.
تب و لرز. [ ت َ ب ُ ل َ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) تبی که همراه لرز است . تب توأم با لرز. رجوع به تب و دیگر ترکیبهای آن شود.
تب و نوبه . [ ت َ ب ُ ن َ / نُو ب َ / ب ِ ] (ترکیب عطفی ، اِمرکب ) رجوع به تب ، و نوبه و دیگر ترکیبات تب شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.