تبیره زن . [ ت َ رَ
/ رِ زَ ] (نف مرکب ) طبال و طبل زن . (ناظم الاطباء)
: رعد تبیره زن است برق کمندافکن است
وقت طرب کردن است ، می خور کت نوش باد.
منوچهری .
تبیره زن بزد طبل نخستین
شتربانان همی بندند محمل .
منوچهری .
تبیره زن از خارش چرم خام
لبیشه درافکند شب را بکام .
نظامی .
رجوع به تبیر و تبیره و دیگر ترکیبهای آندو در همین لغت نامه شود.