اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تحویل

نویسه گردانی: TḤWYL
تحویل . [ ت َح ْ ] (ع مص ) مُحال گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || بگردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). برگردانیدن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). تحویل چیزی به کسی ؛ برگرداندن آن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). تغییر و تبدیل . (ناظم الاطباء) : قل ادعوا الذین زعمتم من دونه فلایملکون کشف الضر عنکم و لا تحویلاً. (قرآن 56/17). سنة من قد ارسلنا قبلک من رسلنا و لاتجد لسنتنا تحویلاً. (قرآن 77/17). و لن تجد لسنةاﷲ تحویلاً. (قرآن 43/35). || تغییر شکل و صورت . (ناظم الاطباء). || نقل کردن چیزی از جایی به جایی دیگر. (اقرب الموارد). انتقال . (ناظم الاطباء) : دیگران در تحویل تعجیل و مسارعت می نمودند. (کلیله و دمنه ).
نه خاقانیم گر همی عزم تحویل
مصمم از این کلبه ٔ غم ندارم .

خاقانی .


چون سکندر من و تحویل به ظلمات عراق
که سوی چشمه ٔ حیوان شدنم نگذارند.

خاقانی .


|| (اصطلاح دیوان جیش ) نقل نام و رزق سپاهی از جریده ای به جریده ٔ دیگر. (از مفاتیح ). || (اصطلاح موسیقی ) پرده شکستن . رجوع به تحویلات شود. || نزد محاسبان ، صرف کسر است از مخرجی به مخرج دیگر. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || گفته اند نزد محدثان انتقال است از اسنادی به اسناددیگر. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || قلب کردن . ازاله کردن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || سپردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سپردگی . (ناظم الاطباء). تسلیم کردن چیزی به کسی . (فرهنگ نظام ). || حواله نمودن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). حواله . (ناظم الاطباء). در علم استیفا، حواله کردن . (نفایس الفنون قسم اول ص 105). || تحویل عین ؛ حَولاء گردانیدن چشم کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || بگردیدن . (تاج المصادر بیهقی ). برگردیدن و برگشتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). برگشتن بسوی چیزی (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بازگشتن . (ناظم الاطباء). || تحویل ناقه ؛ آبستن نشدن شتر ماده از گشن دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). || تحویل زمین ؛ خطا کردن آن یک سال در زراعت وبه صواب رسیدن در سال دیگر. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و قول اهل بلادنا: حول التوت ؛ اذا ترک اغصانه هو من هذا. (اقرب الموارد). || تحویل چیزی ؛ منتقل شدن آن . (اقرب الموارد). تحول آن . (قطر المحیط). || داخل شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || (اصطلاح نجوم ) توجه کوکبی است از آخر برج به اول برج دیگر، مانند انتقال شمس از درجه ٔ اخیر حوت به درجه ٔ اولی از حمل . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). در علم هیئت ،منتقل شدن کوکبی از آخر برجی به اول برج و تحویل قمر را انتقال گویند. (فرهنگ نظام ). انتقال خورشید از برج حوت به برج حمل و یا از برجی به برج دیگر و یا انتقال هر یک از سیارات از برجی به برجی دیگر. (ناظم الاطباء). در اصطلاح نجومی ، انتقال کوکبی بر توالی از آخر برجی به اول برج دیگر، مانند انتقال آفتاب از حوت به حمل و آنرا حلول نیز نامند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تحویل حَمَل . رجوع به تحویل (اصطلاح نجوم ) و تحویل سال شود.
- تحویل مجره ؛ گردیدن کهکشان در وسط آسمان و آن در موسم گرما باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گردیدن مجره در وسط آسمان و این در تابستان باشد. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
- ساعت تحویل ؛ هنگامی که خورشید از محاذات برج حوت خارج شده و محاذی برج حمل واقع میگردد که اول سال ما فارسیان است . (ناظم الاطباء). رجوع به تحویل (اصطلاح نجوم ) و تحویل سال شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
روز تحویل . [ زِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روزی که در آن آفتاب در برج حمل داخل میشود. (ناظم اطباء). نوروز.
سال تحویل . [ ت َ ] (اِ مرکب ) ساعتی که سال ، نو شود. هنگام تحویل سال . ساعتی که سال در آن نو گردد. رجوع به سال شود.
تحویل سال . [ ت َح ْ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) تحویل سنه . سال گردش . حلول . داخل شدن در دقیقه ٔ اول سال نو به نوروز. تحویل شدن سال ....
تحویل شدن . [ ت َح ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) واقع شدن خورشید در محاذات حمل . (ناظم الاطباء). تحویل سال . انتقال آفتاب به حمل . رجوع به تحویل سا...
تحویل کردن . [ ت َح ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) منتقل شدن . نقل مکان کردن . حرکت کردن . از جایی به جایی دیگر شدن : اگر بدان [ آبگیر ] تحویل توان...
آدم حساب کردن، خوشرویی نشان دادن، پذیرا بودن
تحویل دادن . [ ت َح ْ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را به کسی سپردن و دادن . (ناظم الاطباء). مقابل تحویل گرفتن .
تحویل افتادن . [ ت َح ْ اُ دَ ] (مص مرکب ) انتقال یافتن . جای بجای شدن . تغییر مکان یافتن : با خودگفت اگر نقل این به ذات خویش تکفل کنم ...
تهویل . [ ت َ ] (ع مص ) ترسانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کسی را بترسانیدن . (ز...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.