ترقه
نویسه گردانی:
TRQH
ترقه . [ ت َرَق ْ ق َ / ق ِ ] (اِ) کاغذی به چند تای مثلث تاشده در میان آن باروت سیاه و در شکم آن سوراخی و در سوراخ ، فتیله ای بباروت آلوده تعبیه کنند و چون آن فتیله راآتش دهند کاغذ بترکد و آوازی سخت برآرد، و این نوعی آتش بازی است ، و ترقه فرنگی نوعی از آن است که استوانه ایست و فتیله ای بر سر دارد. (یادداشت بخط مؤلف ).
- ترقه شدن ؛ خشمگین شدن . درساعت از جا دررفتن .
- مثل ترقه ، مثل ترقه فرنگی ؛ بخشم و غضب و حدّتی بسیار از جای جستن .
- مثل ترقه از جا دررفتن ؛ به فور سخت خشمگین شدن .
و رجوع به ترغه و ترغه شدن شود.
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
ترقه . [ ت ُ ق َ / ق ِ ] (اِ) طرقه . مرغی است سیاهرنگ . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترغه شود.
ترغه . [ ت ُغ َ / غ ِ ] (اِ) پرنده ایست از گنجشک بزرگتر و مثل بلبل آواز میخواند. (فرهنگ نظام ). رجوع به ترقه شود.
ترغه . [ ت َ رَغ ْ غ َ / غ ِ ] (اِ)آتشبازی کوچک است که از زدن بر زمین یا آتش دادن فتیله ٔ آن منفجر شده صدا می کند. وجه تسمیه ٔ صدای ترغ آ...
طرقه . [طُ ق َ / ق ِ ] (اِ) مرغی است . نوعی مرغ است سیاه ، دوچند گنجشکی و سخن گوی . قسمی مرغ که پرهای آن به سیاهی گراید و مانند طوطی تقلی...
طرقه . [ طُ ق َ ] (اِخ ) از توابع خراسان ، و دارای معدن زغال سنگ است . (جغرافی اقتصادی کیهان ص 40).
ترقح . [ ت َ رَق ْ ق ُ ] (ع مص ) کسب کردن . (تاج المصادر بیهقی ) ورزیدن و فراهم آوردن برای عیال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ک...
طرقة. [ طَ ق َ ] (ع اِ) یک بار، هرچه باشد. یقال : اتیته الیوم طرقةً او طرقتین ؛ یعنی آمدم او را امروز یک بار یا دو بار. (منتهی الارب ) (آنندر...
طرقة. [ طَ رَ ق َ ] (ع اِ) پی شتران . یقال : جائت الابل علی طرقة واحدة، و علی خِف واحد؛ ای علی اثر واحد. (منتهی الارب ). اثر الابل بعضها فی...
طرقة. [ طَ رِ ق َ ] (ع ص ) مؤنث طَرِق . زن فال سنگک گیر. ج ، طرقات . رجوع به طرقات شود.
طرقة.[ طُ ق َ ] (ع اِمص ) تاریکی . || آزمندی . || گولی . || (ص ) گول . || (اِ) سنگریزه ٔ بر یکدیگر افتاده . || خوی . عادت . یقال : مازال ه...