اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تس

نویسه گردانی: TS
تس . [ ت ُ ] (اِ) پس باشد همانا بود. (کذا).. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 200) (فرهنگ اسدی نخجوانی ). بادی را گویند. که از طرف اسفل بی صدا رها شود. (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ).بادی که از مقعد بیصدا برآید. (فرهنگ رشیدی ) گوز بیصدا مقابل ضراطه . (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). ریح مذموم اسفل که بیصدا باشد. (انجمن آرا). بادی که از راه پایین بیصدا رها شود. (ناظم الاطباء) :
خواجه یکی غلامک رُس دارد
کز ناگوارد خانه چو تس دارد.
منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 200).
دستت به خیو تر کن و بر دست تسی ده
و آنگه به سر و ریش برادرش همی مال .

لامعی .


دایم ز پی گنده تر از خویش رود
مانند تسی که از پس سنده بود.

طغرا (از آنندراج ).


رسیده ست صیت تو تا اندلس
که بادا به ریش حسود تو تس .

(از مؤلف شرفنامه منیری ).


|| در عربی آب دهن انداختن به سوی کسی . (فرهنگ جهانگیری ). آب دهن به جانب کسی انداختن را نیز گویند و بعضی به این معنی عربی میدانند. (برهان ). تفی که به جانب کسی اندازند. (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
مس و تس . [ م ِ س ُ ت ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ۞ ظروف و آلات مسین . لوازم آشپزخانه و وسایل خانه .
هفایس تس . [ هَِ ت ُ ] (اِخ ) رب النوع آتش زیر زمین به عقیده ٔ یونانیان قدیم . (از ایران باستان پیرنیا ص 406).
متانس تس .[ م ِ ن ُ ت ُ ] (اِخ ) ۞ از کولی ها بودند، و استرابون آنان را از اهالی زاگرس [ کوههای کردستان ] میداند و میگوید که مهاجرینی بودند ...
پان تی تس . [ ت ِ ] (اِخ ) ۞ وی یکی از سیصد تن اسپارتی است که در جنگ ترموپیل (جنگ میان ایرانیان و یونانیان ) شرکت کرد. در این جنگ همه ...
سان تری تس . [ ت ِ ] (اِخ ) نام رودی است که بعضی آن را با رودخابور تطبیق کرده اند. ولی باید دانست که این خابور غیر از این خابوری است که ...
خروک تس کس . [ خ ُرْ وَ ت َ ک َ ] (اِ مرکب ) جُعَل . خُنفسا. کلمه ای است در «خروک » بنابر قول شیرازی ها. (از برهان قاطع). رجوع به خُرْوَک شود.
طس . [ ] (ع اِ) قاقله است . (فهرست مخزن الادویه ).
طس . [ طا سین ْ ] (اِخ ) سورتی است از قرآن . جمع آن ذوات طس است نه طواسین . (منتهی الارب ). و طس آغاز سوره ٔ نمل را مفسرین گفته اند سوگند اس...
طس . [ طَس س ] (ع مص ) غالب آمدن کسی را در خصومت و ساکت و خاموش کردن او را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || فروبردن کسی ...
طس . [ طَس س ] (معرب ، اِ) تشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طشت . طَسّة و طِسّة مثله . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، طُسوس ، طِساس ، طَسیس ،طَسّات...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.