تسوق
نویسه گردانی:
TSWQ
تسوق . [ ت َ س َوْ وُ ] (ع مص ) بازار جستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || خرید و فروخت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خرید و فروش کردن قوم . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || خود را بازاری نمودن به خرید و فروخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : و ممکن است این سخن ... در معرض تسوق پیش ضمایر آید. (کلیله چ مینوی ص 17). واگر این بنده ، کتاب از تازی به پارسی برد بدان تسوقی نمی جوید. (کلیله ایضاً ص 421). || خریدن کالا از بازار. (از متن اللغة). و رجوع به سوق شود.
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۰ ثانیه
تصوق . [ ت َ ص َوْ وُ ] (ع مص ) آلوده شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): تصوق بعذرته ؛ یعنی آلوده گردیدبه پلید...
طسوق . [ طُ ] (ع اِ) ج ِ طَسق . رجوع به طسق شود.
هفت طسوق . [ هََ طَ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح دیوانی ) هفت بار مال را به قم وضع کرده اند و آن را به اصطلاح اهل دیوان هفت وضیعه میگویند و هفت طسو...