اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تعب

نویسه گردانی: TʽB
تعب . [ ت َ ع ِ ] (ع ص ) مانده . نعت است از تعب بمعنی مانده گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تعب شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
تاب . (اِ) چنچولی . بادپیچ . بازپیچ . (باذپیچ ) نرموره . ارجوحه . رجوع به ارجوحه در همین لغت نامه شود. ۞ طنابی که دو سوی آنرا بر درخت یادوس...
تاب . (اِ) توان . (برهان ). توانایی . (جهانگیری ) (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). طاقت . (فرهنگ اسدی ) (جهانگیری ) (انجمن آرا). قوت . (آنندراج ). ...
طاب . (اِخ ) (رود...) نهر عظیمی است بفارس مخرج آن از جبال اصفهان نزدیک برج است تا اینکه در نهر مسن میریزد و نهر مسن از حدود اصفهان خارج ...
طاب . (اِخ ) دهی است ببحرین . (منتهی الارب ).
طاب . (ع اِ) بوی خوش . || (ص ) پاک . (منتهی الارب ). || لذیذ. || (اِمص ) خوشی . || پاکی . (دهار).
طاب . (ع مص ) طِیب . طِیبة. تَطیاب . خوشمزه وپاک و پاکیزه گردیدن . || طابت الأرض ؛ گیاه ناک گردید زمین . || طِبت به نفساً؛ ای طابت به ...
نخ تاب . [ ن َ] (نف مرکب ) نخ تابنده . که نخ تابد. نخ ریس . نخ باف .
تاب زن . [ زَ ] (اِ مرکب ) مؤلف انجمن آرا گوید: بمعنی سیخ کباب نوشته اند، ظن غالب مؤلف آن است که باب زن در اصل لغت تاب زن بوده و به...
شب تاب . [ ش َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) تابنده در شب . شبتاب . آنچه در شب میدرخشد. || ماه را گویند و به عربی قمر خوانند. (برهان قاطع). ماه و ...
کج تاب . [ ک َ ] (نف مرکب ) که کج تابد. که ناراست تاب دهد. || بدرفتار. با سوء سلوک .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۹ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.