تعل
نویسه گردانی:
TʽL
تعل . [ ت َ ع َ ] (ع اِ) سوزش حلق . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). حرارت و سوزش حلق خشک . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
تال . (اِ) طبق مس و برنج و نقره و طلا و امثال آن . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (انجمن آرا). مأخوذ از هندی . طبق مس و نقره و طلا و جزآن . (ناظ...
تال . (اِ) نام درختی است در هندوستان شبیه بدرخت خرما. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). که آن ر...
تال . (اِ) آبگیر باشد و آن را تالاب نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). آبگیر و تالاب و استخر و برکه ٔ بزرگ را نیز گفته اند. (برهان ) (از آنندراج ) (از...
تال . (هندی ، اِ) بزبان هنود فاصله ٔ میان سر انگشت میانه ٔ دست تا سر انگشت شصت . رجوع به تحقیق ماللهند بیرونی چ لایپزیک ص 79 شود. || هندوا...
تال . (اِ) داردوست ۞ . (درختان جنگلی ایران تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 172). || در شمال ایران : تَمیس ۞ . (درختان جنگلی ایران ایضاً). || د...
تال . (ع اِ) خرمابنان ریزه و نهالهای آن که بریده یا کنده بجای دیگر نشانند. ج ِ تالَه . (منتهی الارب ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ش...
تال . [ ل ل ] (ع ص ) از اتباع ضال است : رجال ضال تال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تال . [ لِن ْ ] (ع ص ) از تِلو به معنی خواندن و قرائت کردن قاری . تلاوت کننده . و در حدیث است تال ِ للقرآن والقرآن یلعنه ُ.
تال . (اِخ ) تل . دهی است جزء دهستان زیراستاق بخش مرکزی شهرستان شاهرود. در 13هزارگزی جنوب باختری شاهرود و 6هزارگزی جنوب شوسه ٔ شاهرود به ...
طعل . [ طَ ] (ع مص )طعن کردن در انساب مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).