اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تفاح

نویسه گردانی: TFAḤ
تفاح . [ ت ُف ْ فا ] (ع اِ) سیب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بمعنی سیب که میوه ٔ معروف است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). میوه ٔ معروف . ج ، تفافیح واحد آن تفاحة و تصغیر آن تفیفیحة. (از اقرب الموارد). به فارسی سیب نامند. شیرین او در اول گرم و در دویم تر. و ترش او در اول دویم سرد و خشک و ترش شیرین او که میخوش نامند در حرارت و برودت معتدل و در اول خشک و مجموع او مقوی دل و دماغ و جگر و جهت خفقان و عسرالنفس نافعند و شیرین او مفرح و ملطف روح حیوانی و سریعالاستحاله و به صفرائی که در معده باشد و با قوه ٔ تریاقیه و پخته ٔ او جهت سرفه ٔ... و آب او با شراب و گوشت آب ، جهت رفع عشی مجرب . و آب او در معاجین مفرحه مقوی فعل آن و اکثار خوردن او باعث تبهای مرکبه و نسیان و مولد ریاح و مصلحش اغذیه ٔ لطیفه است و ترش او قابض و مسکن عطش و موافق معده ٔ صفراوی . و پخته ٔ او در خمیر جهت اسهال و مصلح ادویه ٔ سمیه و خشک کرده ٔ او با آب انار و ادویه ٔ مناسبه جهت تقویت معده واسهال صفراوی و تسکین قی نافع. و اکثار او مضر سینه و موروث ذات الریه و ریاح عروق و مصلحش گلقند و دارچین است . ترش و شیرین او مولد خلط صالح و در افعال مثل ترش است و نارس او بیمزه و مولد خلط خام و ضماد اودر ابتدای اورام حاره نافع. و سیب تلخ قابضتر از همه و عصاره ٔ سیب و عصاره ٔ برگ او جهت سموم مفید و قدرشربتش تا هفت مثقال است و شکوفه ٔ او با ادویه ٔ موافقه جهت رفع اخلاط متعفنه ٔ سینه و با ادویه ٔ مفرحه جهت تفریح مؤثر است و گویند اقسام سیب هر گاه بخلط حار، که در معده باشد برسد دفع او میکند. و رب سیب ترش که آب آن را بدون شیرینی به قوام آورده باشند، در آخر اول سرد و در رطوبت و پوسته معتدل و جهت غلبه ٔ صفرا و غلیان خون و اسهال صفراوی و قی آن ، و رفع غم و الم سوداوی نافع. و مضر اسهال دموی و شش و رب شیرین او در افعال قویتر از سیب شیرین است و شربت سیب جهت سموم و وبا و تفریح قلب بسیار مؤثر و مربای او در جمع افعال بهتر است از مفرد او. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به ترجمه ٔ صیدنه و بحرالجواهر و اختیارات بدیعی و ترجمه ٔ ابن البیطار ج 1 ص 311 شود :
گهی ز گریه ٔ تو زرد دیده ٔ نرگس
گهی ز خنده ٔ تو سرخ چهره ٔ تفاح .

مسعودسعد.


تفاح جان و گلشکر عقل شعر اوست
کاین دو به ساوه هست سپاهان شناسمش .

خاقانی .


ز گلشکر لفظ و تفاح خلقش
شماخی نظیر صفاهان نماید.

خاقانی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
تفاح الجن . [ ت ُف ْ فاحُل ْ ج ِن ن ] (ع اِ مرکب ) ثمر لفاح است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). مهرگیاه . (ناظم الاطباء). جان گوید ذکر تفاح الجن ... در ...
تفاح بری . [ ت ُف ْ فا ح ِ ب َرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زعرور است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). کندس . (ناظم الاطباء). مثلث العجم . علف خرس . عل...
تفاح دشتی . [ ت ُف ْ فا ح ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در ترجمه ٔ صیدنه آرد: تفاح دشتی زعرور بود و اطیوس گوید تفاح نوعی است از پودنه و منب...
تفاح ماهی . [ ت ُف ْ فا ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نارنج یا لیمو. (ناظم الاطباء). ابن ماسویه گوید تفاح مائی را بعضی از اعراب اترج گویند...
تفاح الدرف . [ ت ُف ْ فا حُدْ دَ ] (ع اِ مرکب ) جان گوید او نیز از جمله ٔ ادویه است که اطباء هیئت او را تعریف نکرده اند واو را به رومی تقومیل...
تفاح الارض . [ ت ُف ْ فاحُل ْ اَ ] (ع ، اِ مرکب ) بابونج است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بابونه . (ناظم الاطباء). و رجوع به بابونه شود.
تفاح ارمنی . [ ت ُف ْ فا ح ِ اَ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مشمش است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). زردآلو. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترجمه ٔ ضریر ا...
تفاح فارسی . [ ت َف ْفا ح ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خوخ است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). هلو. (ناظم الاطباء). و رجوع به خوخ شود.
گوارش تفاح . [ گ ُ رِش ِ ت ُف ْ فا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جهت تقویت معده و احشاء دماغ و هاضمه مفید است ، صفت (صحیح صنعت است ) آن : یک ر...
طفاح . [طِ ] (ع اِ) طِفاح الارض ؛ پُری زمین . (منتهی الارب ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.