اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تلخ

نویسه گردانی: TLḴ
تلخ . [ ت َ ] (ص ) چیزی که دارای مزه ٔ ناگوار و غیر مطبوعی باشد. خلاف شیرین . (ناظم الاطباء). مُرّ (منتهی الارب ). پهلوی تاخل ۞ در تاخلیک ۞ بمعنی تلخی . طبری ، تل ۞ . گیلکی ، زرخ ۞ . فریزندویرنی و نطنزی ، تل ۞ . دارای مزه ٔ غیرمطبوع ، بدمزه ، زننده ،سخت ، ضد شیرین . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
نبید تلخ چه انگوری و چه میویزی
سپید سیم چه با سکه و چه بی سکه .

منوچهری .


چو صبرت تلخ باشد پند لیکن
به صبرت پند چون صبرت شود قند.

ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه تهران ص 183).


این زشت و سپید و آن سیه نیکو
آن گنده و تلخ و این خوش و بویا.

ناصرخسرو.


فاخته گفت از نخست مدح شکوفه که نحل
سازد از آن برگ تلخ مایه ٔ شیرین لعاب .

خاقانی .


یا چو شیرین کو به زهر تلخ بر تابوت شاه
جان شیرین داد و من جان دادمی وآسودمی .

خاقانی .


به تلخ و ترش رضا ده به خوان گیتی بر
که نیشتر خوری ار بیشتر خوری حلوا.

خاقانی .


|| بمجازناگوار و ناملایم . (آنندراج ) :
چون عیش تلخ من به قناعت نمود خوش
زان حنظل شکر شده حلوا برآورم .

خاقانی .


گفت هجرت تلخ و آنگه خوشدلی آن من است
من بداغ این حدیث از خوی بی باک توام .

خاقانی .


طفل بد را که گریه ٔ تلخ است
به که در خواب نوش می بشود.

خاقانی .


گرچه جوانی همه خود آتش است
پیری تلخ است و جوانی خوش است .

نظامی .


من بی پدری ندیده بودم
تلخ است کنون که آزمودم .

نظامی .


کجا موافق طبع تو ای خردمند است
شراب ما که به تلخی چو خون فرزند است .

سلیم (از آنندراج ).


|| درشت و سیاه رنگ . (ناظم الاطباء). رنگی نزدیک به سیاه چون سرمه ای و قهوه ای و مانند آن : عروسها در عزا تلخ می پوشند نه سیاه .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). لفظ سبز تلخ که در کلام بعض استادان واقع است بمعنی سبز مایل به سیاهی باشد که کمال سبزی است ... (آنندراج ) :
گر ندارد ماتم ایمان این دل مردگان
از چه دارد جامه ٔ خود کعبه ٔ اسلام تلخ .

صائب .


|| دشنام . (آنندراج ). درشت و ناگوار در گفتار :
چون تلخ سخن رانی تنگ شکرت خوانم
چون کار بجان آری جان دگرت خوانم

خاقانی .


لب چو مرجان و لیک لؤلؤ بند
تلخ پاسخ و لیک شکرخند.

نظامی .


سخن آخر بدهن می گذرد موذی را
سخنش تلخ نخواهی دهنش شیرین کن .

سعدی (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).


قامت سروقدان بخت بلند است مرا
تلخ شیرین دهنان شربت قند است مرا.

تأثیر (از آنندراج ).


پیشت لب نوشین لبان ، تلخ تو نقل عاشقان
قند مکرر می شود شهد شرنگ آمیز تو.

تأثیر (از آنندراج ).


ریزد ظهوری در زمان این زهرهادر کام جان
تلخی گر آید بر زبان شوخی شکرگفتار را.

ظهوری (از آنندراج ).


|| تند و تیز. (آنندراج ). تند و بدخو. (ناظم الاطباء). ظالم . (ناظم الاطباء) :
شعله کردار نگاری همه طرز و انداز
تلخ و پرزور و بلا همچو شراب شیراز.

میرنجات (از آنندراج ).


|| حزین و غمگین . (ناظم الاطباء). افسرده :
برهمن از حلاوت مهرت
تلخ خاطر ز آرزوی صنم .

ظهوری (از آنندراج ).


|| زشت . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
نان تلخ . [ ن ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از نان سردشده و شب مانده و کهنه . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نان متعفن و از مزه برگشته ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
گوشت تلخ . [ ت َ ] (ص مرکب ) بداَدا. بدگوشت . (یادادشت مؤلف ). نچسب . بدعنق . بدخلق .
دیابت - کنایه از بیماری دیابت. مرض قند.
تلخ گواری . [ ت َ گ ُ ] (حامص مرکب ) ناگواری . نامطبوعی : از تلخ گواری نواله م در نای گلو شکست ناله م .نظامی .
تلخ گفتن . [ ت َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) سخن درشت و نامطبوع گفتن : تفاوتی نکند گر ترش کنی ابروهزار تلخ بگویی هنوز شیرینی .سعدی .
سراب تلخ . [ س َ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریمله ٔ بخش حومه ٔ شهرستان خرم آباد واقع در 15 هزارگزی شمال باختری خرم آباد و 6 هزارگزی باخت...
شیرین تلخ . [ ت َ ] (اِ مرکب ) ۞ یکی از گونه های تاجریزی است که به نام ثلثان و تاجریزی پیچ نیز خوانده می شود. (فرهنگ فارسی معین ).
تلخ حرفان . [ ت َ ح َ ] (اِ مرکب ) کافرنعمتان . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (مجموعه ٔ مترادفات ).
تلخ کردار. [ ت َ ک ِ ] (ص مرکب ) سخت رو و درشت و تند. (ناظم الاطباء).
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۹ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.