تلع
نویسه گردانی:
TLʽ
تلع. [ ت َ ل َ ] (ع مص ) درازگردن شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پر شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پرشدن ظرف . (از اقرب الموارد). || دراز شدن قد مرد. (ناظم الاطباء). || (ع اِ) درازی گردن با سختی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). درازی گردن . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
طلاء. [ طُل ْ لا ](ع اِ) طلاءالدم ؛ خراش پوست که خون رود از وی . (منتهی الارب ). || خون . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || خون رایگان ر...
لفت طلع. [ ل ِ طَ ] (اِخ ) موضعی است . (از معجم البلدان ).
آب طلا. [ طِ / طَ ] (اِ مرکب ) آب زر. || آب اکلیل . و رجوع بکلمه ٔ طلا شود.
آب طلع. [ ب ِ طَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ظاهراً عرقی که از شکوفه ٔ خرما گیرند و امروز آن را طلعانه گویند : و از وی [ از فارس ] آب گل و آب...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
کوچه طلا. [ چ َ / چ ِ طَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کل تپه ٔ فیض اﷲبیگی که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرا...
طلا کردن . [ طِ / طَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به اصطلاح اطبا آنچه بر اندام مالند رقیق آن را طلا و غلیظ آن را ضماد گویند و شعرا مطلق بر مالیدن و ...
چاه طلا. [ طَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار که در 126 هزارگزی شمال باختر لار، کنار راه فرعی خنج به سیف آباد واقع...