گفتگو درباره واژه گزارش تخلف تلی نویسه گردانی: TLY تلی . [ ت ِ ] (اِ) طلا را گویند. (برهان ). طلارا گویند که زر پاک و خالص باشد. (آنندراج ) (از انجمن آرا). زر و طلا و ذهب . (ناظم الاطباء) : وجود مردم دانا مثال زر تلی است که هرکجا که رود قدر و قیمتش دانند. سعدی (از انجمن آرا).رجوع به طلی شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه واژه معنی تلی تلی . [ ت ُ ] (اِ) دست افزار و دست افزاردان سرتراشان و حجامان باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج )(ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی ) (از شر... تلی تلی . [ ت َ ] (اِ)درخت تمش . (ناظم الاطباء). لَم ْ. تلو. خار. تیغ. یور. شوک . شوکة. وِرِگ تَلی . سیاه تلی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || علیق ... تلی تلی . [ ت ِل ْ لی ] (اِ) به هندی اسم انزروت است . || طحال . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). سپرز. طحال . (الفاظ الادویه ). تلی تلی . [ ت َل ْی ْ ] (ع مص ) باقی ماندن (مقداری ) از ماه : تلی من الشهر کذا؛ اینقدر باقی مانده از ماه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). تلی تلی . [ ت َ لی ی ] (ع ص ) بسیارسوگند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کثیرالایمان . (اقرب الموارد). || بسیارمال . (منتهی الارب ) (آن... تلی تلی . [ ت َل ْ لا ] (ع ص ) قوم تلی ؛ قوم افتاده بر زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تلی تلی . [ ت ُل ْ لا ] (ع اِ) گوسپند مذبوحة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تلی تلی . [ ت ِل ْ لی ] (اِخ ) دهی از دهستان ماروسک است که در بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع است و 108 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ا... تلی تلی با فتحه «ت» در زبان مازنی (تبری) به معنای تیغ و خار می باشد، مانند: «ماهی تلی» به معنای تیغ ماهی. زر تلی زر تلی . [ زَ رِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زر طلا را گویند. (برهان ). زر تمام عیار. زر خالص . (آنندراج ). زر پاک است و طلا معرب آن است . (ان... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود