اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تو

نویسه گردانی: TW
تو. [ ت َ / تُو ] (اِ) بمعنی تاب است که تابش آفتاب و امثال آن باشد. (برهان ) (آنندراج ). تاب که از تافتن مشتق است . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). تابش ، مانند تابش آفتاب و جز آن و گرما و حرارت و گرمی . (ناظم الاطباء). تاب بمعنی تابنده . || جایی را نیز گویند در صحرا که آب در آن ایستاده بود، و بعربی غدیر خوانند. (برهان ) (آنندراج ). مغاک و غدیر و برکه . || تاب و پیچش . || دور [ دَ / دُو ] و تا و نورد. (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۱ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بی نظم, بی قانون, بی انظباط
تو چشم بودن = نمود داشتن. = بیش از حد جلب نظر (دیگران) را کردن. معادل "به‌چشم (دیگران / مردم) آمدن. ("تو چشم بودن" در کتاب کوچه، حرف ت،...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
کنایه از این است در صورت ظاهر کار پر مدعا بودن اما در انجام آن ناتوان بودن است. بسر برشو این گنبد آبگون را - بهم بشکن این طبل خالی میان را (پروین...
فریب دادن؛ گول زدن (مخصوصا به هنگام فروختن چیزی) مثال: «این ماشینُ چند خریدی؟»، «صد میلیون تومن.» «اووووو تو پاچت کرده فروشنده. خیلی گرون خریدی.»
اذون الجای تو. [ ] (اِخ ) رجوع به حبطج 2 ص 134 س 33 شود. شاید اوزون باشد بمعنی دراز.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
حس انتقامت فروکش کرد . دلت خنک شد.( دری هزاره های افغانستان)
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.