توح
نویسه گردانی:
TWḤ
توح . [ ت َ ] (ع مص ) آماده و مهیا شدن : تاح له الشی ٔ؛ آماده و مهیا شد برای او. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
توة. [ ت َوْ وَ ] (ع اِ) ساعت . یقال : مامضی الاّ توة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
توه . (اِ)به معنی تووه است که جفت باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). زوج و جفت و دوتائی . (ناظم الاطباء). || به معنی لای و ته...
توه . [ ت َ وَه ْ ] (اِ) تبه که ضایعشده و نابودگردیده و بکارنیامدنی باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
توه . [ ت َ ] (ع مص ) هلاک شدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رفتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || تکبر نم...
توه . [ ت َ / ت ُ ] (ع اِ) هلاکی و هالک و تباه . یقال : فلان توه ٌ و توه ٌ (بالضم ). ج ، اتواه . اتاویة. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). هالک . (اق...
توه . [ ت ُ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان یعقوب وندپاپی است که در بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغ...
طوح . [ طَ وَ ] (ع ص ) نیة طوح ؛ قصد دور و دراز. (منتهی الارب ).
طوح . [ طَ ] (ع مص ) هلاک گردیدن یا قریب بهلاک شدن . (منتهی الارب ). هلاک شدن یا مشرف بر هلاک شدن . (منتخب اللغات ). هلاک شدن و هلاک کرد...
طوة. [ طُوْ وَ ] (اِخ ) شهری از شهرهای بطن الریف در جنوب مصر و آن را طوّة منسوف گویند. (معجم البلدان ).
تووه . [ وَ ] (اِ) جفت را گویند که به عربی زوج خوانند. (برهان ) (آنندراج ). جفت که ضد طاق است . (شرفنامه ٔ منیری ). زوج و جفت و دوتائی . (نا...