ثادق
نویسه گردانی:
ṮADQ
ثادق . [ دِ ] (ع ص ) سحاب ثادِق ؛ ابر ریزان . || وادی ثادِق ؛ وادی سائل . وادی سیلناک .
واژه های همانند
۱۰۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
صادق . [ دِ ] (اِخ ) ابن عبدالسلام ، معروف به بترونی حلبی . سیدمحمد امین محبی دمشقی در ذیل نفحة، او و خاندان او را بغایت ستوده و شعر وی را...
صادق . [ دِ ] (اِخ ) ابن یوسف مجود. او راست رساله ای در تجوید.
صادغ . [ دِ ] (ع اِ) دیک (خروس ) است ، جهت آنکه در ثلث آخر شب بسیار فریاد میکند. (فهرست مخزن الادویة) ۞ .
صادق دل . [ دِ دِ ] (ص مرکب ) بی ریا. بی دغل . از روی راستی و درستی : گر از کعبه در دیر صادق دل آئی به از دیر حاجت روائی نیابی .خاقانی .
صادق لو. [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان پیشخور بخش رزن شهرستان همدان ، 52000گزی جنوب خاوری رزن ، 2000گزی جنوب راه عمومی فامنین به نوبران . ت...
صادق لو. [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل ، 25000گزی جنوب باختری اردبیل ، 15000گزی شوسه ٔ اردبیل به تبریز. کوهس...
صاف صادق . [ دِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) صاف ساده . بی ریا. بی حیله و مکر. || احمق .
صادق نفس . [ دِ ن َ ف َ ] (ص مرکب ) آنکه نفس او حق است : چنین گفت درویش صادق نفس ندیدم چنین بخت برگشته کس .سعدی .
فجر صادق . [ ف َ رِ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بام پهنا. فجر دوم . فجر ثانی . رجوع به فجر شود.
تخت صادق . [ ت َ دِ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان ورکوه در بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد است که در هیجده هزارگزی شمال خاوری چقلوندی و دوهزار...