اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ثار

نویسه گردانی: ṮAR
ثار. (ع مص ، اِ) کینه . || کینه کشیدن . || انتقام . خونخواهی . طلب کردن خون : جز انتصار و طلب ثار روی ندید و جز حرکةالمذبوح چاره ندانست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی 26). از دیار هندوستان هر کجا نافخ ناری و طالب ثاری و ساکن داری ... بود، رو بدو آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 350). سیف الدوله بعقب ایشان میرفت و بحجت قاطع شمشیر ثار و انتصار از ایشان می ستد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 121).
أسأت الی النوائب فاستثارت
فانت قتیل ثار النایبات .

محمد انباری .


|| انتقام خون کردن . (از منتخب و غیره از غیاث ). || کشنده ٔ کسی را بکشتن . قاتل دوست یا خویشاوند را بقصاص کشتن . || لاثارت فلاناً یداه ؛ نفع نرساند او را دو دست وی . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || کشنده و قاتل دوست یا خویشاوند. ج ، اَثآر، آثار، ثُؤر. || یا ثارات ِ فلان ؛ ای کشندگان و قاتلان فلان . || یا لَلثارات ؛ بیائید برای کشتن کشندگان .
- أخذ ثار ؛ کین کشی . خونخواهی .
- ادراک ثار ؛ انتقام قتل .
- ثار منیم ؛ انتقام خونی که چون گرفته شود منتقم راضی می شود و آرامش می یابد.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
سیمه سار. [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) حیران . سراسیمه . سرگشته . (برهان ) (آنندراج ).
کوشک سار. (اِخ ) دهی ازدهستان بخش سیمکان که در شهرستان جهرم واقع است و 469 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
لاله سار. [ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) نام مرغی است خوش آواز. (برهان ) : پراکنده بی ۞ مشک دم سنگ خوارخروشان به هم شارک و لاله سار. خطیری . ۞
مردم سار. [ م َ دُ ] (ص مرکب ) آن که دارای صورت و قیافه ٔ انسان است . || آن که دارای صورت و قیافه ٔ انسان واقعی است . مردمی سیرت . مردم خص...
سنگی سار. [ س َ ] (اِ مرکب ) ۞ نام مرغی است هندی و حبشی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ، یادداشت بخط مؤلف ) : آسمان از ستاره نیم شبان بچه ...
سنگین سار. [ س َ ] (اِ مرکب ) نوعی از سار باشد و آن پرنده ای است سیاه رنگ و برپشت نقطه های سفید دارد. (برهان ) (آنندراج ). نام جانوری است سی...
شیطان سار. [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) شیطان صفت . دیوسار : خاک بر سر باد و آتش در جگر گر بعد از این این چنین جرأت نماید نفس شیطان سار من .بدر چاچی...
اعجمی سار. [ اَ ج َ ] (ص مرکب ) اعجمی زاد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به اعجمی زاد شود.
آسیمه سار. [ م َ /م ِ ] (ص مرکب ) آسیمه سر. سرآسیمه .آسیمه : من از بهر آن بچه آسیمه سارهمی گردم اندر جهان سوگوار. شمسی (یوسف و زلیخا).و رجوع...
خاموش سار. (ص مرکب ) خاموش گونه . بی سر و صدا. بی قال و قیل . || ساکت تر. بی صداتر : کز همه مرغان تویی خاموش سارگوی چرا برده ای آخر بیار.نظ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۷ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.