ثقل . [ ث ِ ] (ع اِمص ، اِ) ثقالت . گرانی . سنگینی . (مقابل خفّت ) : خلقی را به ثقل وَطأت و فضل قوت در زیر پای پست میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ ...
ثقل . [ث ِ ] (اِخ ) محلی است در شعر زهیر. (مراصد الاطلاع ).
ثقل . [ ث َ ق َ ] (ع اِ) متاع و بار مسافر و حشم و خدمتکاران او. بار. بنه . || هرچیز نفیس نگاه داشتنی . و منه الحدیث ؛ انی تارک فیکم الثقلین...
ثقل . [ ث ِ ق َ ] (ع اِمص ) گرانی . ضد خفت ، سبکی . || گران شدن . (غیاث اللغة).
ثقل . [ ث َ ] (ع اِمص ) سنگینی . گرانی . || (مص ) گران شدن آزمودن وزن بدست . || چربیدن و افزون آمدن چیزی بر چیزی در وزن . || گوسفند را...
ثقل . [ ث َ ق ِ ] (ع مص ) سست و کاهل شدن . || گران شدن به وزن .
مرکز ثقل . [ م َ ک َ زِ ث ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ۞ در اصطلاح فیزیک ، نقطه ٔ منتجه ٔ سنگینی که بر همه ٔ ذرات جسم وارد می اید. گرانیگاه . ...
صقل . [ ص َ ](ع مص ) زدودن چیزی را. (منتهی الارب ). بزدائیدن . (دهار). بزدائیدن چیزی . (مصادر زوزنی ). روشنگری . زدودن کارد و شمشیر. پرداخت . رو...