ثک
نویسه گردانی:
ṮK
ثک . [ ث َ ک ک ] (ع مص ) سیاحت کردن در زمین .
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
سک . [ س ُ ] (اِ) چوبی نوک تیز. چوبی که بر سر آن آهنی سرتیز استوار کنندو ستور را بدان زجر کنند و رانند. (یادداشت مؤلف ).چوبی بمقدار وجبی که ...
سک . [ س َک ک ] (ع اِ) بند آهن و میخ . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). میخ آهنین . (دهار). || چاه تنگ سر. || بنای راست و درس...
سک . [ س َک ک ] (ع مص ) زمین کندن بآهن . || تنگ شدن سوراخ گوش . || استوار کردن چیزی را. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || از بن برکندن گ...
سک . [ س ِ ] (اِ) سرکه . (رشیدی ) (غیاث ) (الفاظ الادویه ). سرکه ، سکبا مرکب از اوست که آش سرکه باشد. (برهان ) : چو با انگبین سک بوحدت نشست بر...
سک . [ س َ ] (اِخ ) نام قومی از ترک . (از غیاث ) (آنندراج ). رجوع به سکا شود.
صک . [ ص َک ک ] (ع اِ) چک . ج ، اصک . صکوک . صکاک . (منتهی الارب ). نامه . قباله . (غیاث اللغات ) (زمخشری ). چک . (دهار).- لیلة صک ؛ شب برات ی...
به کسر س. سبوس جو و گندم و برنج در گویش کازرونی(ع.ش)
به ضم س و ن. سک نک کردن: سیخونک زدن در گویش کازرونی(ع.ش)
سک زدن . [س ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) فروبردن چوبی که بر سر آن آهنی نوک تیز است بر تن خر و مانند آن برای تیزکردن رفتار فرو برند. (یادداشت مؤل...
سک المسک . [ س ُک ْ کُل ْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) مرکبی است از مازو و فاغره و فلیخه و بسباسه و صندل مقاصری و سنبل الطیب و عسل . (الفاظ الادویه ). ر...