اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ثیل

نویسه گردانی: ṮYL
ثیل . ۞ [ ث َی ْ ی ِ / ثی ] (ع اِ)بیدگیا. فرزد. فریز. چمن . مرغ . گیاهی است که نجم نیز گویند. در اختیارات بدیعی آمده است : نجیل و نجیر ونجمه خوانند به پارسی بیدگیا خوانند و آن نوعی از حرشف است و طبیعت وی سرد و خشک است در اول و گویند معتدل است نافع بود جهت جراحتهای تازه و منع نزله کند و بیخ وی و تخم وی منع قی کند و ادرار بول کند تمام و اسهال باز دارد. از تخم وی لعوق سازند. سنگ گرده را بریزاند و طبع آن ریش مثانه را نافع بود - انتهی . در تحفه ٔ حکیم مؤمن آمده است : به لغت ترکی ییلان اودی و در تنکابن گرک چرواش گویند و آن نباتی است که درکنار آبها و زمین نمناک میروید مخصوص زمانی نیست و بر روی زمین پهن میشود و شاخهای او دراز و با بندها بسیار و برگش بسیار ریزه و بر هر بندی رسته ای و گلش مابین سرخی و سفیدی و با برگ آمیخته و طعمش مایل به شیرینی در اول سرد و خشک و قابض و طبیخ او جهت مغص وعسر بول و قروح مثانه و طبیخ بیخ او جهت سنگ گرده وگزیده ٔ هوام و ضماد او جهت جراحات تازه و آب گیاه او از نیم رطل تا یک رطل در رفع سم اقسام مارها و سگ دیوانه گزیده مجرب و رافع حرقةالبول و احتباس بول و حصات و تبهای حاره و سل بغایت آزموده است و مانع نزلات و اورام حاره و ضماد خاکستر او جهت قطع خون بواسیرو تحلیل اورام و تجفیف قروح بغایت نافع و قسمی از آن را برگ مثل لبلاب و گلش خوشبو و ثمرش ریزه و عروق او در ضخامت بقدر انگشتی و در عدد پنج یا شش میباشد عصاره ٔ او با ادویه ٔ مناسبه جهت علل چشم و تحلیل مواد و تخمش بغایت مدر بول و جهت قطع قی و اسهال و منع ریختن مواد به معده و احشا و حصاة گرده و مثانه و قروح آن مفید است و قسمی از آن می باشد که هر گاه گاو از آن بخورد اعضای او ورم میکند. سوخته ٔ او در ظرف مس جهت قطع خون بواسیر ضماداً از مجربات شمرده اند و گویند زیاده بر سه بار احتیاج نمی افتد و ضماد تازه ٔ اوبا روغن گل بغایت ملین و منضج است - انتهی . مؤلف برهان قاطع گوید: نوعی از حرشف است که کنگر باشد و آنرا به فارسی بید گیا خوانند بول را براند و شکم را ببندد گویند عربی است و بعضی گویند سریانی - انتهی .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
ثیل . [ ث َ / ثی ] (ع اِ)غلاف نره ٔ شتر. || نره ٔ شتر. ج ، اَثیال .
ثیل . (ع ص ، اِ) ج ِ اَثیل .
ثیل . [ ث َی ْ ی ِ ] (ع اِ) ثیل باشد که بید گیا خوانند. رجوع به ثیل شود.
سیل . [ س َ ] (ع اِ) آب بسیار که روان باشد. بی پروا، بی تاب ، بی زینهار، پرشور، لاابالی ، تندرو، دریادیده ، سبکرو، سبکرفتار، سبک خیز، خانه برانداز...
سیل . (پسوند) سیر: سردسیل . گرم سیل . (از فرهنگ فارسی معین ).
صیل . [ ص َ ] (ع مص ) حمله کردن بر کسی . لغتی است در صول . || اندازه کرده شدن برای کسی . (منتهی الارب ).
علم همه عالم به علی داد پیمبر جون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار سیل به آن معنای متصور در ذهن ما و مذکور در اکثر لغت نامه ها چه سودی برای گلز...
(seyl)'این واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: 1ـ تنداب tondâb، لور lur (پارسی نو)؛ 2ـ هنوار henvâr (پارتی)؛ 3ـ تاژیاب tâžiâb (اوستایی: taciap) 4ـ...
سیل واژه ای عربی است که واژه ی پارسی «بند» به آن افزوده شده است؛ و پارسی جایگزین، این است: لوربند lurband (پارسی نو) ****فانکو آدینات 09163657861
سیل واژه ای عربی است که واژه ی پارسی »زده« به آن افزوده شده است؛ و پارسی جایگزین، اینهاست: 1ـ هنوارزده henvârzade (هنوار: پارتی + زده)، 2ـ تاژیابزده t...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.