اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جابر

نویسه گردانی: JABR
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن زید الازدی . مکنی به ابی الشعثاء، تابعی است . عطا از ابن عباس آرد اگر مردم بصره بگفته ٔ جابربن زید گوش بدهند علم آنان را بکتاب خدا وسیع و بسیار کند وعمر گفت : هیچکس را داناتر از ابوالشعثاء ندیده ام و از صالح الدهان از جابربن زید نقل است که در اعمال نیک نگریستم نماز و روزه را دیدم که بدن را به رنج میدارد و حج گزاردن رنجی است در مال و بدن ، پس حج را از تمام اعمال نیک برتر یافتم . و باز از صالح الدهان نقل است که جابربن زید در سه چیز بخل نمیورزید: یکی در کرایه دادن برای سفر بمکه و دیگر بخاطر بنده ای که برای آزاد کردن می خرید سوم در قربانی و در هرچه که موجب تقرب بخداست . و از مطرالوراق از جابربن زید نقل است که گفت : یک درهم در راه خدا به یتیم یا فقیری دادن نزد من بهتر است از حج کردن ، پس از حج واجب . وی از ابن عمر، و ابن عباس روایت کند و بسال صدوسه هجری درگذشت . (صفة الصفوة ج 3 ص 159 و 160). و زرکلی درباره ٔ وی نویسد: او تابعی و فقیه و از ائمه است . وی مصاحب ابن عباس بود و از بحور علم است . شماخی که از علماء اباضیه است در وصف او آرد: وی اساس و پایه ٔ مذهب است و بنیان آن بدو استوار است . حجاج او را به عمان تبعید کرد. در کتاب «الزهد» امام احمد آمده : وقتی جابربن زید درگذشت ، قتاده گفت : امروز داناترین مردم عراق بمرد. ولادت او بسال 21 هَ .ق . اتفاق افتاد و بسال 96 هَ .ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی ج 1 ص 174). جبارالاعرج الجوفی از وی روایت کند. (الانساب سمعانی ص 143).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
قصر جابر. [ ق َ رِ ب ِ ] (اِخ ) بدان شهر جابر نیز گویند، و آن بین ری و قزوین در ناحیه ٔ دستبی واقع است . (معجم البلدان ).
ابن جابر. [ اِ ن ُ ب ِ ] (اِخ ) ابواسحاق ابراهیم . از خاندان داودبن علی بن داودبن خلف اصفهانی . فقیه بمذهب جد خویش داود. و از کتب اوست : کتا...
قلعه جابر. [ق َ ع َ ب ِ ] (اِخ ) جایی است در اشبیلیه ٔ اندلس . رجوع به نخبةالدهر دمشقی ص 244 و اسپانی و اسپانیا شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
ابراهیم بن جابر. [ اِ م ِ ن ِ ب ِ ] (اِخ ) رجوع به جابر شود.
جابِرِ بْنِ اَفْلَح، ابو محمد، از منجمان بنام اندلس. از آنجا که ابن میمون (2/297) و بطروجی (I/53) او را اشبیلی خوانده‌‌اند، احتمالاً اهل اشبیلیه بوده ...
غزوه ٔ طلب کرزبن جابر. [ غ َزْ وَ ی ِ طَ ل َ ب ِ ک ُ زِ ن ِ ب ِ ] (اِخ ) یا غزوه ٔ بدرالاولی یا غزوه ٔ سفوان . رجوع به بدرالاولی و سفوان شود.
جعبر. [ ج َ ب َ ] (ع ص ، اِ) مرد کوتاه سطبر. (منتهی الارب ). مردم کوتاه . (مهذب الاسماء). || قدح گنده ٔ کم قعر درست ناتراشیده . (منتهی الارب ...
جعبر. [ ج َ ب َ ] (اِخ ) نام مردی از بنی نمیر که قلعه ٔ جعبر بسبب استیلاء وی بر آن ، منسوب بدوست . (منتهی الارب ). نام حاکم رقه در زمان الق...
جعبر. [ ج َ ب َ ] (اِخ ) نام قلعه یی که حاکم رقه در زمان القادر باﷲ خلیفه ٔ عباسی ساخت . در رساله ٔ ملکشاهی آمده که بعهد قادر خلیفه جعبر نا...
« قبلی ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ صفحه ۱۳ از ۱۴ ۱۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.