جابر
نویسه گردانی:
JABR
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ یمامی ، کذاب است . در بخارا بعد از سنه ٔ دویست هجری از طریق حسن بصری روایت میکرده و خالدبن احمد امیر آن دیار او را تبعید کرده است . از حسن روایت کرده است که گفت وقتی که متولد شدم مرا نزد رسول خدا(ص ) بردند. آن حضرت در حق من دعا فرمود و گفت :خدایا نزاهت در علم به وی عطا کن . (لسان المیزان ج 2ص 87). و رجوع به جابربن عبداﷲبن جابرالعقیلی شود.
واژه های همانند
۱۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
جابر.[ ب ِ ] (اِخ ) مزنی . رجوع به جابربن عمر مزنی شود.
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) مغربی . رجوع به جابربن حیان مغربی شود.
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) مکفوف . رجوع به جابربن اعصم مکفوف شود.
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) نجفی . رجوع به جابربن عباس نجفی شود.
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) نخعی . که جابر صبیانی کوفی نیز گفته شده است . رجوع به جابربن ابخرالنخعی شود.
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) یمامی . رجوع به جابربن عبداﷲ یمامی شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
نام روستایی در نزدیکی شهرک ولی عصر ( سرتنگ ) از توابع بدره در استان ایلام است . ایل جابری که از طوایف کرد فهلوی یا فیلی و شاخه بدره است در این منطقه ...
ام جابر. [ اُم ْ م ِ ب ِ ] (ع اِ مرکب ) هریسه . || دلو. (المرصع).