جار
نویسه گردانی:
JAR
جار. (پسوند) مزید مؤخر امکنه و لهجه ای از «زار» است : اقیره جار. اگیره جار. انارجار. تجسن جار. دارجار. نرگس جار. رمجار. گل جاری . شمعجاران . دینارجاری .که در تمام امثله ٔ بالا زار بوده است : و از آن چیزها نیز یکی آن بود که اندر خزینه ٔ فرش بساطی بود دیبا سیصد رش بالا اندر شصت رش اندر پهنا و آن را زمستانی خواندندی و ملکان عجم آن را باز کردندی و بدان نشستندی . بدان وقت که اندر جهان سبزی و شکوفه نماندی و بر لبهای آن بر کرانه گرداگرد به زمرد بافته بود چنانکه هرچه اندر جهان که بنگریستی پنداشتی مبقله جار است یا کشت زاری . (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۷ ثانیه
جار زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) منادی کردن . درکویها و برزنها به آواز بلند امری را به اطلاع همگان رسانیدن . منادی دردادن . خبر کردن مردم را، ل...
لله جار. [ ل ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان سمام بخش رودسر شهرستان لاهیجان ، واقع در چهارهزارگزی جنوب امام . کوهستانی و سردسیر و دارای 120 تن...
حرف جار. [ ح َ ف ِ جارر ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از حروف جارة. حرف اضافه .
طاله جار. [ ل َ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرشیو بخش مرکزی شهرستان سقز در 260هزارگزی جنوب سقز و 6هزارگزی جنوب خاوری حسن سالاران . کوهستانی ا...
کلکه جار. [ ک َ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان اوباتوست که در بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج واقع است و 305 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ا...
جار کشیدن . [ ک َ / ک ِدَ ] (مص مرکب ) جار زدن . ندا کردن . بانگ کردن . آوازدادن مردم به امری . دردادن ندا. رجوع به جار شود.
جار و جنجال . [ رُ ج َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) سر و صدا. فریاد. نزاع و کشمکش . دادو بیداد: جار و جنجال میکنند. جار و جنجال نکنید.
جار و مجرور. [ جارْ رُ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ادات جر و مدخول آن را گویند. در نحو حروفی که مدخول خود را جر دهند جار و مدخول آنها را مجر...
ایل جار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غوغا و غلبه بردن . مردم غوغا از دهی بر مردم ده دیگر غلبه بردن . حَشَر کشیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
جار ذی القربی . [ رِ ذِل ْ ق ُ با ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) همسایه ٔ خانه ای که با خانه ٔ تو پیوسته است . همسایه ٔ خویشست . (مهذب الاسماء).